از تو دلگیرم و از دست خودم بیزارم

از تو دلگیرم و از دست خودم بیزارم
امشب اندازه ی یک عمر شکایت دارم

حال ِ من حال ِ خوشی نیست ، دلم می لرزد
وای بر حال ِ من و حال ِ دل ِ بیمارم

بی تو این ثانیه ها می گذرد اما سخت
بی تو شب های زیادی ست که من بیدارم

کاش بودی که کمی حال مرا دریابی
کاش بودی که سر از دامن غم بردارم

بارها خواسته ام سوی تو پرواز کنم
آه .. هر بار می افتد گِرهی در کارم

من خودم را به خیال تو سپردم اما
باید انگار تو را هم به خدا بسپارم

رفتن از شهر تو را دوست ندارم ،دیریست
دل من پیش تو گیر است ،ولی ناچارم

می روم گوشه ای از دوری تو می میرم
آخر قصه همین است که می پندارم...
دیدگاه ها (۱)

من دردِ مشترکم مرا فریاد کن .اشکان حبیبی✍

گریه غرورم رو بهم می زنهمــرد برای هضم دلتنگیهــــاشگریه نمی...

گفتی به تو گر بگذرم از شوق بمیریقربان قدت ، بگذر و بگذار بمی...

من از تکرار تو هرگز خسته نمیشوم . 🍂

کنار تو بودن،طعم و حس و حالِ خاص خودش را دارد!مثل مزه ی گوجه...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط