امروز نیاز دارم که نامت را بر زبان بیاورم

‌‌امروز نیاز دارم که نامت را بر زبان بیاورم
و مشتاق تک‌تک حروف نام تو هستم،
مثل کودکی که مشتاق یک تکه‌ شیرینی‌ست.
مدت‌هاست که نامت را بالای نامه‌هایم ننوشته‌ام
و آن را همچون خورشیدی بالای برگه نکاشته‌ام
و از آن گرم نمی‌شوم.
‌اما امروز که پاییز به من تاخته
و پنجره‌هایم را گرفته،
نیاز دارم که نامت را بر زبان بیاورم.
نیاز دارم که آتش کوچکی برافروزم.
به لباس نیاز دارم،
به پالتو
و به تو
ای ردای بافته‌شده از شکوفه‌ی پرتقال
و گل‌های شب‌بو!
نمی‌توانم بیش از این نامت را در دهانم حبس کنم.
نمی‌توانم بیش از این تو را در درونم حبس کنم.
گل با بوی خود چه می‌کند؟
گندم‌زار با خوشه‌هایش چه می‌کند؟
طاووس با دُمش؟
چراغ با روغنش؟
با تو کجا بروم؟
کجا پنهانت کنم؟
در حالی که مردم تو را در حرکت دستانم، در لحن صدایم و در آهنگ قدم‌هایم می‌بینند.
مردم تو را می‌بینند،
مثل قطره‌ی بارانی روی پالتویم
و مثل دکمه‌ی طلایی سرآستین‌ام
...
حال با این‌همه، گمان می‌کنی ناشناسی و دیده نمی‌شوی؟
مردم از عطر لباسم می‌فهمند تو محبوبم هستی.
از رایحه‌ی پوستم می‌فهمند با من بوده‌ای.
از بازوی به خواب رفته‌ام می‌فهمند که تو روی دستم خوابیده‌ای.
از امروز به بعد، دیگر نمی‌توانم پنهانت کنم،
از درخشش نوشته‌هایم می‌فهمند، برای تو می‌نویسم
از شادی قدم‌هایم، می‌فهمند به محل قرار با تو می‌روم
...
چگونه از من می‌خواهی قصه‌ی عاشقانه‌مان را از حافظه‌ی گنجشکان پاک کنم؟
چگونه می‌توانم گنجشکان را وادار کنم که خاطرات‌شان را منتشر نکنند؟

‌"نزار قبانی‌"
دیدگاه ها (۶)

دلیل قانع کننده

خلوت به رنگ عشق

سلام یارجان!میدونی عزیزجان! توی زندگی گاهی اتفاقاتی میفته که...

هیچ فکرش را میکردی که یک روز من کم بیاورم؟حس میکنم هرقدر در ...

رها🍂 من می توانم در چشمانت خیره شوم و بدون به زبان آوردن کلم...

بخاطر چی می گم کمپ

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط