پارت

♥️🌻♥️🌻♥️
🌻♥️🌻♥️
♥️🌻♥️
🌻♥️
♥️
🌻 #پارت_41🎈
🐣 #مغرور_عاشق_کش💕

شاهان: اوکی حله! فردا چون تنهایی نترس! نگهبانیو خیلی قوی کردم خوده عقاب که هیچ‌جدشم بیاد نمیتونه بیاد تو!
من: قول بده تو نبودت هیچ اتفاقی نمیوفته!
و انگشت کوچیکمو سمتش گرفتم!
آروم انگشتشو سمتم آورد و دور انگشتم حلقش کرد!
از آرامشی که قلبمو فرا ‌گرفته بود لبخندی زدم و سرمو پایین انداختم!
از تخت پایین اومد و به سمت در رفت!
زود از تخت پایین اومدم!
من: شاهان؟
برگشت سمتم!
همین که برگشت پریدم تو بغلش و پاهامو دورش حلقه کردم و گفتم: مرسی که بفکرمی!
و بازم مث همیشه فقط یه دستشو رو سرم گذاشت و نوازش کرد!
به خودم اومدم و از بغلش بیرون اومدم!
شاهان: پس فردا میبینمت!
از اتاق بیرون رفت! چرا بغلش کردم نمیدونم! ولی اینو خوب میدونستم ک فعلا تو زندگیم فقط اونو دارم! کسیو دارم که خانوادمو ازم گرفته!
با بغض رفتم تو رخت خوابمو و بعد کلی فکر کردن به تینا و مامان خوابم برد!
صبح ۱۱ بیدار شدم!
رفتم پایین و بعد خوردن صبحونه ی دوش گرفتم!
لباسامو پوشیدم و رفتم پایین!
رفتم آشپزخونه و یه چایی دم کردم!
یکی واسه خودم ریختم!
داشتم میرفتم پذیرایی که ارسلان اومد !‌
ارسلان: گل یکیم برا من بریز!
باشه ای گفتمو یکیم‌برا اون ریختم!
آوردم دادم به دستش!
نشستم رو کاناپه رو به روش!
ارسلان: خب بگو!
من: چیو؟؟؟
ارسلان: رابطت با شاهان چیه؟
من: واااا ! من فقط خدمتکارشم!
ارسلان: بنظرت من خرم؟؟؟
من: مگه ‌گفتم خری؟ من فقط حقیقتو بهت گفتم!
ارسلان: اگه اینجوریه پس چرا ی هیجانی به زندگیت اضافه نمیکنی!؟
من: مثلا چیکار‌کنم؟؟
ارسلان: مثلا با من باش!
با حرفی‌که زد شک بزرگی بهم وارد!
من: هییی حرف دهنتو بفهم!
ارسلان: چرا؟؟؟

--•-•-•---❀•♥•❀---•-•-•--
@noveI_home
دیدگاه ها (۱)

♥️🌻♥️🌻♥️🌻♥️🌻♥️♥️🌻♥️🌻♥️♥️🌻 #پارت_40🎈🐣 #مغرور_عاشق_کش💕باز هم ب...

♥️🌻♥️🌻♥️🌻♥️🌻♥️♥️🌻♥️🌻♥️♥️🌻 #پارت_42🎈🐣 #مغرور_عاشق_کش💕من: اولی...

لطفا بگید؟؟؟

رمان بغلی من پارت های ۸۶و۸۷و۸۸ارسلان: من که باورم نمیشه دیان...

رمان بغلی من پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱ ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست...

رمان بغلی من پارت۱۳۱و۱۳۲و۱۳۳و۱۳۴دیانا: تا نیم ساعت داشتیم با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط