هم در قهوه خانه بودیم

هم در قهوه خانه بودیم
و من در فنجان قهوه می نوشیدم:
نگاه ها و لطافت هایت را
آنگاه که زن فالگیر آمد و کف دست مرا گرفت
تا طالعم را بخواند
و من به او گفتم:
طالعم را بخواند:
اما در کف دست تو!

#غاده_السمان
دیدگاه ها (۱)

دلم را ورق می زنم ،به دنبال نامی که گم شددر اوراق زرد و پراک...

در انتهای هر سفردر آینهدار و ندار خویش را مرور می کنماین خاک...

روزگار غریبیست نازنین .

میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز!فکرش را بکن، خو...

کف دستم رو نگاه کرد و گفت گمشده داری. این خط که شبیه هشت هست...

می خواهم با تو باشم ...تویِ یک اتاقِ ساده ی کاهگلی ،با پنجره...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط