دختر کوچک به مهمان گفت میخوای عروسکهای من را ببینی

دختر کوچک به مهمان گفت :میخوای عروسکهای من را ببینی؟
مهمان جواب مثبت داد.
دخترک دوید و همه ی عروسکهای خود را آورد، بعضی از اونا خیلی بانمک بودن
در بین آن ها
یک عروسک باربی هم بود.
مهمان از دخترک پرسید: کدام را بیشتر از همه دوست داری؟
… و پیش خودش فکر کرد: حتما باربی.
اما خیلی تعجب کرد وقتی که دید
دخترک به عروسک تکه پاره ای که یک دست هم نداشت اشاره کرد و گفت: این را دوست دارم.
مهمان با کنجکاوی پرسید: این که زیاد زیبا نیست!
دخترک جواب داد:
آخه اگه منم دوستش نداشته
باشم دیگه هیشکی نیست او را دوست داشته باشد.
اونوقت دلش می شکند …
دیدگاه ها (۱)

دلــ ـــــم کــه میگیرد…به خودم وعــ ــــده های روز خوب را م...

ساده نیست....گذشتــــــــن ...از کسی که گذشته هایت را ...ساخ...

سیگـــار ...

ﯾﻪ ﺷﺒﺎﯾﯽﺍﺻﻦ ﻧﮕﺬﺷﺖ♝ﺍﻣﺎﻣﺎﺍﺯﺵﮔﺬﺷﺘﯿﻢ...ﯾﻪ ﺷﺒﺎﯾﯽ ﻫﻢ✧ﺑﺪ✧ﮔﺬﺷﺖ... ✧ﺳ...

☆روزی عادی در مدرسه ای..☆☆مثل روز های دیگر مدرسه معلم داشت د...

برده ۲۹ part یه سول نگاهی به نایون که لباس قرمز و سنجاق سین...

پرسیدم: «چند تا منو دوست نداری؟»روی یک تکه از نیمرو، نمک پاش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط