حضورتودریا را به باریدن کشاندوآسمان را به زمیننمیدانم چه هستی معجزه یا افسانهویا شعری در منکه چون گرده ی گل در آغوش نسیم آرام گرفتهتنها میدانمتوخود من هستی با تمام دیوانگی ام