با تصور خنده هایت زندگی کردم

با تصور خنده هایت زندگی کردم
تا اینکه روزی در یک خیابان آشنا....
خنده هایت را در آغوشش دیدم و هنوز مانده ام آنهمه عشق به خنده هایت در لحظه چگونه به تنفر تبدیل شد

@maqz_empty
دیدگاه ها (۱)

امروز واسه اولین بارمیخواستم بهش بفهمونمچقدر دوسش دارمولی از...

در این زمستان مهربانیدر کوچه های برف گرفته خاطراتفقط دو رد پ...

عروسک قشنگ من قرمز پوشیدهرو بازوهای یه نفر دیگه خوابیدهاون ک...

سیصد و شصت و پنج روز با تو---روز اول

جیمین فیک زندگی پارت ۷۴#

تا خدا، یک رگ گردن باقی است...زندگی جاریست...:**))نه تو می م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط