پارت

#پارت_43


رفتیم خونه. یه دوش گرفتمک زود رفتم سر جام ، که دیدم لیا باز پیام داده ...



+ سلام عشقم ، میگم فردا زودتر بیا خیلی دلم برات تنگ شده شبت بخیر


با دوتا استیکر بوس و قلب ...

- ممنون شب بخیر

نمدونم فردا که لیا و ایتک قراره اشنا بشم چه اتفاقی میوفته ، صد در صد جنگ میشه ...

توی همین فکرا بودم که ایتک اومدو بغلم دراز کشید ..

+ یه چی بپرسم ؟


- جونم بپرس ..


+ تو چیزیو از من پنهون میکنی ؟



- مثلا په چیزی ؟



+ نمدونم مثلا ارتباطت با این دختره


- نه عزیزکم چیزیو ازت پنهون نمیکنم ، منو و اون ففط فامیلیم ، همین


+ باشه ( لبخند)


بیشتر توی بغلم گرفتمش


- ول واقعا باورم نمیشه


+ چیو ؟


- اینکه قراره بابا بشم ( خنده )


+ خل شدیا ( خنده )


- بابا چی کنم اخه. خودت فکرشو کن ، یه بچه کوچولو ، بیاد بهت بگه بابا


+ اره باحال میشه ، تاتی تاتی راه بره بعد خودشو بندازه توی بغلت ، خیلی خوبهههه



- اره اره

بغلش کردم ...


- دوست دارم ...
دیدگاه ها (۰)

#پارت_44داشتیم اماده میشدیم برای جشن ، ایتک واقعا توی اون لب...

#پارت_45سریع به ایتک نگا کردم ، گرم صحبت بودو متوجه چیزی نشد...

#پارت_42- نه به خدا جدیم + پس همینو بخریم - باسه پول لباسو ح...

#پارت_41ایتک رفت اماده بشه منم ، لباسمو پوشیدم منتظر شدم تا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط