وقتی نگاهت به نگاهم افتاد
وقتی نگاهت به نگاهم افتاد
مثل همیشه دلم جشن گرفت
از چشمانت خواندم
سخت مشتاق دیدنم بودی
دستانت
حسرت داغی دستانم را داشت
وسینه ات می گفت :
هلاک در آغوش کشیدنم هستی !
و دلت
دلت کم مانده بود سینه ات را بشکافد
برای رسیدن به من !
نگاهت ...
اما تو گفتی :
خورشید هر صبح طلوع می کند
و هر شام غروب !
زندگی بدون تو جریان دارد !
یادت بماند
که من به چشم هایم بیش از گوش هایم اعتماد دارم !
امروز در آغوشم بگیر
تا خورشید فردا
از من طلوع کند !
مثل همیشه دلم جشن گرفت
از چشمانت خواندم
سخت مشتاق دیدنم بودی
دستانت
حسرت داغی دستانم را داشت
وسینه ات می گفت :
هلاک در آغوش کشیدنم هستی !
و دلت
دلت کم مانده بود سینه ات را بشکافد
برای رسیدن به من !
نگاهت ...
اما تو گفتی :
خورشید هر صبح طلوع می کند
و هر شام غروب !
زندگی بدون تو جریان دارد !
یادت بماند
که من به چشم هایم بیش از گوش هایم اعتماد دارم !
امروز در آغوشم بگیر
تا خورشید فردا
از من طلوع کند !
- ۲.۱k
- ۱۷ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط