از رنجی خسته ام که از آن من نیست

از رنجی خسته ام که از آنِ من نیست
بر خاکی نشسته ام که از آنِ من نیست

با نامی زیسته ام که از آنِ من نیست
از دردی گریسته ام که از آنِ من نیست

از لذّتی جان گرفته ام که از آنِ من نیست
به مرگی جان می سپارم که از آنِ من نیست.

#احمد_شاملو
دیدگاه ها (۱)

خالــی ام چون باغ بودا، خالی از نیلوفرانشخالی ام چون آسمان ش...

ز آن چشم سیه گوشه ی چشمی دگرم کنبی خودتر از اینم کن و از خود...

قناری گفت: کره ی ماکره ی قفس ها با میله های زرین و چینه دانِ...

نام ات سپیده دمی ست که بر پیشانی ِ آسمان می گذردــ متبرک باد...

دل به.....

بقای عشق باورم نیست ولی عشق تو پایانم شدرفتی و خاک من آغشته ...

نمیدانم ان طرف این فصل های بی روح، یکنؤاخت چه فصلی را به انت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط