پارت چهاردهمرهام

پـــــارت چهـــــاردهـــــم:$رهام$:
امیدوار بودم چون به رها اعتماد داشتم پرونده به نفع مابود تمام حکم ها به نفع ما بودروز دادگاه آخر آقای قاضی _خوب امروز رای نهایی خانم سارا هادیان به جرم آزاواذیت مسر عموی خود آفای رهام هادیان داده شد ایشان به ۵سال حبس بدون شرط محکوم شده وباید ۵سال راتمام وکمال در زندان بمانند وسلام وعلیکم ورحمه الله وبرکاته ،رهارو بغل کردم خدایا شکرت امیر گفت_داداش شیرینی می خوایم ها_حتما
روز بعد همه رو دعوت کردم واسه شام،که یاشار گفن _عروسی کیه به سلامتی😀 _نمیدونم😐 _هامگه زمانش ومشخص نکردین😑 _نه هنو_آها باشه ،شام خوردیم خیلی خوش گذشت باحال بود امیر گفت _داداش_جانم بیام اونجا😀 _بیا بریم تو میپرسی چرا اونجا خونه خودته😊 _لطف داری داداش😳 مادر همین حد که خونه داداشم باشه راضیم ،$رها $آقا مانفس وبرده بودیم با خودمون اونجا بعد امیر هی نگاش میکرد وازاین حرفا بعد به نفسم بعد نمیگذشت دوسه بار زدم تو پهلوش که ازرو نمی رفت توماشین شروع کردم به جیغ زدن_آخه عنتر چرا هی به پسره نگامیکنی یه غروری کوفتی دردی یه چیزی لااقل لاالله الا الله😤 _نمیشد آخه پسر به این جذابی جلوت باشه بعد نگاش نکنی نمیشه _گلوت گیر کرده 😜 _نه فقط خوشگله بانمکه خیلیم باحاله😳 _من وسیاه نکن من خودم زغال فروشم باشه تو خوبی ولی بهمم میاین مبارکه😄 _اون ازمن خوشش نمیاد_بدشم نیومده بود اونجوری که من دیدم 😊 ،رسیدیم در خونشون_ واقعا _اهم شب بخیر _خداحافظ $رهام$امیر که سرش تو گوشیش بود وطبق معمول داشت فنارو لایک میکنه بترسونمش ،فرشته مهربون(نه باباگناه داره 👼 )فرشته شرور (بترسونش بخندیم👿 )خب حرف شرور رو بیشتر قبول دارم یه دونه بوق کشدار زدم بعدشم زدم روترمز امیر اول پرید بهش مهلت ترس ندادم که رفت تو داشبورد امیر_عنتر بوق بووووووق این چه کاریه آخه بزنمت آخه😡 سکته کردم عنتر_😂 پیاده شو رسیدیم
،داشت با خودش خود خوری میکر د که قبلا یه کوفتی زهرماری میگفتم همه رفیق دارن مام رفیق داریم _
غلتک کردم داداش خوبه ببخشید 😉 _خدانکنه 😃 بیا پلی بزنیم 😄 _کلا نافتو با پلی بریدن باشه بابا، شروع کردیم به بازی کردن که یه هو رها زنگ زد بهم _جانم رها بزن_ اخبار زود باش_باشه باشه ،تیتر خبر یک زن به نام سارا هادیان اززندان فرار کردو زندان بان به قتل رسیده است وداشتم اخبارو میدیدم که صدا جیغ رها اومد وگوشی قطع شد هرچی گفتم الو جواب نداد ترسیده بودم که یهو گوشیم زنگ خوردرها بود_کجایی خانمم ترسیدم عزیز دلم _خانمت هه😏 _
فعلا که اینجا پیش منه خانــــمت میخوای ببینیش بیا بلندترین ساختمان تهران ،خشکم زده بود _س.سا.سارا_یکساعت وقت داری بیا ،قطع کرد بلندشدم سرسری یه چیزی پوشیدم وروبه امیر گفتم _ببین من میرم دنبال رها اگه تا یکساعت دیگه خبری نشدزنگ بزن پلیس وبگو رفته به این ساختمان خب _بزار بیام دوتا بهتر یکیه _اون کاری که گفتم انجام بده فقط خوب_ولی_ولی نداریم همون کاری که گفتم بکن خوووب😠 ،سوار ماشین شدم به سرعت روندم رسیدم به یه ساختمونه نیمه کاره که از بچه ها شنیده بودم که قراره بشه یکی از بلند ترین ساختمان های تهران رفتم روپشته بوم آره همینجا بود اون دختر خشگل که چشم وابرو هاش اروپایی بود آخه عموم بایه زن آلمانی ازدواج کرد چشای صورت فوق العاده ای داش اما سیرت جالبی نداشت سارا_به سلام پسر عمو چطوری😏 ؟_منو مگه نخواستی اونو ولش کن بره خواهش میکنم _اه انقدر بدم میاد ازاین عاشقونه هاتو مال من بودی قبل اینکه این عوضی بیاد _من تورو نخواستمت به خواست خانوادم بودی_رهام من چی کمتر از این دختره دارم که ولم کردی ها😡 میکشمش_باشه پس اول منو بکش 😔 _ههههههه هه هههه باشه آقای عاشق اول شما،که یهوگفت _آخخخ لعنتی ، نمیدونم چطور اما رها خودشو آزاد کرده بود وداشت باهاش مبارزه میکرد که یهو بایه ضربه رها سارا رو برگردوندوانداختش روزمین من هنو توشک بودم _رهام بیا دست اینو ببندیم،دویدم سمتش که دستشو بستیم وانداختیمش یه گوشه این شروع کرد چرت وپرت گفتن_آخ نمی دونی لباش چه طعمی داره دیونه کننده است👅 وای روزی منو بوسید یکی از بهترین روزای زندگیم بود که یهو رها پکید_😄 :smiling_face_with_open_mouth_and_smili
دیدگاه ها (۷)

پــــــارت پــــــانزدهم:$رها$سارا افتا نه نیافتاد یه سیم ا...

چرا واست مهمه!!!؟؟؟

پــــــارت ســـــزدهم:فکرکردم اسید ترسیده بودم رها از ترس بی...

تیپ رهام ورها توعقدشون🎀 👗 👔 در رمان عشق اتفاقی💚 💚

#پارت۳ رمان اگه طُ نباشی یکی دیگه منم لباسا رو پوشیدم و یه آ...

ویو تیهونگ : داشتم خو خیابون پس کوچه ها قدم میزدم که یه دختر...

عشق مافیایی p8

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط