مرا هزار امید است و هر هزار تویی

مرا هزار امید است و هر هزار تویی
شروع شادی و پایان انتظار تویی

بهارها که ز عمرم گذشت و بی‌تو گذشت
چه بود غیر خزان‌ها اگر بهار تویی

دلم ز هرچه به غیر از تو  بود خالی ماند
در این سرا تو بمان ای که ماندگار تویی

شهاب زودگذر لحظه‌های بوالهوسی است
ستاره‌ای که بخندد به شام تار تویی

جهانیان همه گر تشنگان خون من‌اند
چه باک زان‌همه دشمن چو دوست‌دار تویی

دلم صراحی لبریز آرزومندی‌ست
مرا هزار امید است و هر هزار تویی

سیمین بهبهانی
دیدگاه ها (۱)

درود عزیزان همراه صفحه شعر خوانی.امروز قبل از شروع پست هاچند...

چرا رفتی، چرا؟- من بی قرارمبه سر، سودای آغوش تو دارمنگفتی ما...

زمستون، تن عریون باغچه چون بیابوندرختا با پاهای برهنه زیر با...

تو چه دانی که پسِ هر نگهِ ساده ی من... چه جنونیچه نیازی،چه غ...

مرا هزار امید است و هر هزار توییشروع شادی و پایان انتظار توی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط