my charming bully
---
my charming bully
part 8
صبح که شد، هانا چشمهاش رو باز کرد. هنوز خوابآلود بود که احساس کرد یه چیزی روی پیشونیش سنگینه. چشمهاش رو باز کرد و دید جیمین دستش رو گذاشته رو پیشونیش و داره خوابش میبره.
هی! پاشو، داری سنگینی.
جیمین چشمهاش رو باز کرد و با لبخند نیمهباز گفت:
_ نمیدونستم تختخوابی با بالش هم میخوابه.
خب من که گفتم دارم خوابآلودم، نباید تو خوابم اذیتم کنی.
جیمین پتو رو کشید روی خودش و خم شد سمت هانا.
_ تو که اینقدر لجبازی، چرا از من فرار نمیکنی؟
چون میدونم باهات جنگیدن فایده نداره.
_ پس بیا یه راه حل پیدا کنیم.
اولش بیا از رو پیشونیم دست بردار!
جیمین با یه لبخند شیطنتآمیز پاشد و بالش رو برداشت.
_ حالا بهتره!
هانا خندید و از تخت بلند شد.
وقتشه برای صبحانه آماده بشیم.
---
my charming bully
part 8
صبح که شد، هانا چشمهاش رو باز کرد. هنوز خوابآلود بود که احساس کرد یه چیزی روی پیشونیش سنگینه. چشمهاش رو باز کرد و دید جیمین دستش رو گذاشته رو پیشونیش و داره خوابش میبره.
هی! پاشو، داری سنگینی.
جیمین چشمهاش رو باز کرد و با لبخند نیمهباز گفت:
_ نمیدونستم تختخوابی با بالش هم میخوابه.
خب من که گفتم دارم خوابآلودم، نباید تو خوابم اذیتم کنی.
جیمین پتو رو کشید روی خودش و خم شد سمت هانا.
_ تو که اینقدر لجبازی، چرا از من فرار نمیکنی؟
چون میدونم باهات جنگیدن فایده نداره.
_ پس بیا یه راه حل پیدا کنیم.
اولش بیا از رو پیشونیم دست بردار!
جیمین با یه لبخند شیطنتآمیز پاشد و بالش رو برداشت.
_ حالا بهتره!
هانا خندید و از تخت بلند شد.
وقتشه برای صبحانه آماده بشیم.
---
- ۳.۰k
- ۱۸ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط