می گفت چشم های جالبی داری

می گفت "چشم های جالبی داری!"
هر بار یک رنگ است.
در آفتاب زیتونی.
در سایه قهوه ای.
وقتی می خندی یکرنگ و ناراحتی یک رنگ دیگر است.
مثلا امروز که پیراهن سورمه ای پوشیده ای... چشمانت نیز شبیه رنگ پیراهنت شده.

سرخی چشمانم را ندیده بود.
نبود که ببیند وقتی با کسی که در قصه ها و داستان ها رقیب صدایش می کنیم..داشتند بلند بلند می خندیدند.
خون
رنگی بود که تا مردمک چشمم پیش آمده بود...
و روسری قرمزش...
هر چه دورتر می شد به سیاهی می گرایید.

#حمید_جدیدی
دیدگاه ها (۲۰)

مهتاب بگو نگار مـــــن خوابیده ؟آغوش گشوده یا چو در غلطیده؟چ...

برای توبرای چشم هایتبرای منبرای درد هایمبرای مابرای این همه ...

بیایی آرام توی فکرمریز ریزاز توی سرمبیاورمت پایِ قندانِروی م...

.🤎 @sharon.star سال ۱۹۵۵، شبی که باران بی‌وقفه می‌بارید و مه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط