خدمتکار من

خدمتکار من (پارت ۴)

پرش زمانی به فردا صبح

کیریستا ویو

ساعت ۹ بیدار شدم دیدم خانم جولی رفته بود خرید منم صبحونه آماده کردم دیدم
دارن در میزنن رفتم درو باز کردم
دیدم دو تا سربازن دستمو گرفتن و
کشیدن گفتن باید همراه ما بیاید
لباسامو جمع کردم رفتم مجبور بودم


پرش زمانی به دیشب


ادوارد ویو

عاشق دختره شده بودم
رفتم پشت در تا به پدرم ( امپراطور)
بگم دختررو به عنوان خدمتکار شخصیم
بیارن پدرمم قبول کرد لحظه ای نبود بهش
فکر نکنم


الان

کیریستا ویو

رفتم قصر سربازا گفتن
بلدی احترام بزاری؟؟
ب ب بله
الان میتونی بهترین شانس زندگیتو
داشته باشی

گفتم چی؟؟؟

دیدن امپراطور

زیر لب گفتم اه اه واقعا بهترین شانس زندگیه

یهو گفتن امپراطور و پرنس وارد می‌شوند

احترام گذاشتم بالا رو نگاه کردم واااای

او او اون پسره اس

پایان ویو

# بیا تا به اتاقت راهنماییت کنم
_ چ چ چشم


کیریستا ویو


گفت میتونی وقتی تنها هستیم منو ادوارد
صدا بزنی

گفتم چشم


اتاق من توی اتاق اون بود

مثل قبلنا۰۰۰۰

یعنی یه پرده بزرگ میزنن توش

یه تخت سفیده

با یه کمد کوچیک سه کشویی
دیدگاه ها (۰)

خدمتکار من

خدمتکار من ( پارت ۵)

خدمتکار من

خدمتکار من

Love and hate { عـشـق و نـفـرت }" part 4 " ویو جونگکوک : وقت...

ویو تیهونگ : داشتم خو خیابون پس کوچه ها قدم میزدم که یه دختر...

پست اولمه حمایت کنید ❤️

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط