part
part 239
امروز بهم پیام اومد که همه مدارک ها جعل نیستنو فردا ساعت یازده دادگاه شروع میشه خیلی خوشحال شدم یه ماه زحمت کشیدنم بی ارزش نیوده
زنگ زدم سوزی
سوزومه: الو
لیلی: سوزی خوبی
سوزومه: واااو لیلی..... چه عجب از این ورا
لیلی: فردا ساعت 11 ظهر بیا دادگاه
سوزومه: برای چی
لیلی: برات کادو دارم
سوزومه: چیکار کردی لیلی یه ماه ازت خبر نداشتم الانم میگی بیا دادگاه میگم چرا میگی برات کادو دارم...... الان چی بگم بهت
لیلی: بیبی فردا بیا همچی معلوم میشه
سوزومه: اوکی. حالت خوبه
لیلی: عالی..... کاری نداری من باید برم
سوزومه: نه خداحافظ
لیلی: بای (قط کرد)
رفتم اشپزخونه شروع کردم به پختن ناهار بعد یکی دو ساعت پختن ناهار تموم شدو میزو چیدمو غذارو ریختم و شروع کردم خردن بعد از خودن ناهار میزو جمع کردم. رو کاناپه نشستمو گوشیمو برداشتمو زنگ زدم به ری
ری: الو
لیلی: های مستر
ری: خوبی؟
لیلی: ممنون
ری: مشکلی پیش اومده
لیلی: نه ولی درمورد سوزی میخوام صحبت کنم
ری: اتفاقی افتاده
لیلی: کجل میتونم ببینمت
ری: با خونمون خودم همین الان نشستم
لیلی: اوکی..... به جسیکا بگو شام زیاد بپزه مهمونتونم
ری: نکنه میخوای تا شب بمونی
لیلی: چرا نمونم
ری: اوکی بهش میگم (کلافه)
لیلی: بای (قط کردم)
رفتم اتاقم یه لباس برداشتمو پوشیدن رفتم پایین و سوار ماشین شدم راه افتادم بعد یه ربع رسیدم زنگ رو زدم که جسیکا درو باز کرد
جسیکا: خوش اومدی بیا تو
لیلی: خوبی لیدی
جسیکا: ممنون بیبی
رفتیم داخل ری ذو کاناپه نشسته بودو با لپتاپش ور میرفت
لیلی: های مستر
ری: اومدی؟ بیا بشین
رفتمو روی مبل جلویی نشستم
ری: اتفاقی افتاده
لیلی: اره ولی مال گذشتست
ری: پس چرا الان میخوای بگی
لیلی: حتما دلیلی دارم
ری: خب درمورد چیه
لیلی: یادت میاد شب خودکشی سوزی؟
ری: خب؟
لیلی: گفتی جرقه ای باعث اتیش وجودش شده
امروز بهم پیام اومد که همه مدارک ها جعل نیستنو فردا ساعت یازده دادگاه شروع میشه خیلی خوشحال شدم یه ماه زحمت کشیدنم بی ارزش نیوده
زنگ زدم سوزی
سوزومه: الو
لیلی: سوزی خوبی
سوزومه: واااو لیلی..... چه عجب از این ورا
لیلی: فردا ساعت 11 ظهر بیا دادگاه
سوزومه: برای چی
لیلی: برات کادو دارم
سوزومه: چیکار کردی لیلی یه ماه ازت خبر نداشتم الانم میگی بیا دادگاه میگم چرا میگی برات کادو دارم...... الان چی بگم بهت
لیلی: بیبی فردا بیا همچی معلوم میشه
سوزومه: اوکی. حالت خوبه
لیلی: عالی..... کاری نداری من باید برم
سوزومه: نه خداحافظ
لیلی: بای (قط کرد)
رفتم اشپزخونه شروع کردم به پختن ناهار بعد یکی دو ساعت پختن ناهار تموم شدو میزو چیدمو غذارو ریختم و شروع کردم خردن بعد از خودن ناهار میزو جمع کردم. رو کاناپه نشستمو گوشیمو برداشتمو زنگ زدم به ری
ری: الو
لیلی: های مستر
ری: خوبی؟
لیلی: ممنون
ری: مشکلی پیش اومده
لیلی: نه ولی درمورد سوزی میخوام صحبت کنم
ری: اتفاقی افتاده
لیلی: کجل میتونم ببینمت
ری: با خونمون خودم همین الان نشستم
لیلی: اوکی..... به جسیکا بگو شام زیاد بپزه مهمونتونم
ری: نکنه میخوای تا شب بمونی
لیلی: چرا نمونم
ری: اوکی بهش میگم (کلافه)
لیلی: بای (قط کردم)
رفتم اتاقم یه لباس برداشتمو پوشیدن رفتم پایین و سوار ماشین شدم راه افتادم بعد یه ربع رسیدم زنگ رو زدم که جسیکا درو باز کرد
جسیکا: خوش اومدی بیا تو
لیلی: خوبی لیدی
جسیکا: ممنون بیبی
رفتیم داخل ری ذو کاناپه نشسته بودو با لپتاپش ور میرفت
لیلی: های مستر
ری: اومدی؟ بیا بشین
رفتمو روی مبل جلویی نشستم
ری: اتفاقی افتاده
لیلی: اره ولی مال گذشتست
ری: پس چرا الان میخوای بگی
لیلی: حتما دلیلی دارم
ری: خب درمورد چیه
لیلی: یادت میاد شب خودکشی سوزی؟
ری: خب؟
لیلی: گفتی جرقه ای باعث اتیش وجودش شده
- ۴.۸k
- ۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط