زده سودای کوه نگاری به سرم

زده سودای کوه نگاری به سرم
نی ندانم که به چه سامان آمده ام
باز مپرس
گاه لبخند گهی گریه گاهی فریاد
به چنین و به چنان آمده ام
باز مپرس
🥀
دیدگاه ها (۰)

به یک دیدن دل و دیده دادم از دست ملامت من نیستم نادیده مردمگ...

های مرا بازی مده جانا بهائی عاشقانه او مکن دیگر بهانه ای بها...

بختی شوریدنی در این دنیای دیدنی شده قسمت مناز غم تو به فغان ...

🌹ولی یه حسی بهم میگه آن پیراهن قرمز از زوری که خندیده چونه ه...

#داستان_کوتاه_آموزنده جنازه ای که زنده شد❗️حاج حسین گنابادی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط