من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن بِه که ببندی و نپایی

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی

آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سرّیست خدایی

پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی

حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی

عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست؛ تحمل نکنم بار جدایی

روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی

#سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدان است که در بند تو خوشتر که رهایی

خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی
دیدگاه ها (۳)

بارش حق از حاج محمود خان عزیز#فلسطین#اسرائیل#جمهوری_اسلامی#م...

مرا چشمیست خون افشان، ز دست آن کمان‌ابروجهان بس فتنه خواهد د...

پاسخ به چند شبهه من‌باب حوادث اخیر میان فلسطین و رژیم صهیونی...

چقدر میشه از پاییز نوشت! از سوز و سرما و برگ و درخت و ترافیک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط