تومطعلقبهمنی
#تو_مطعلق_به_منی
پارت_16
مرده:تو ات هستی لی ات؟
بعله شما؟
مرده:من...کوئین هستم برادر یونگی
عه ببخشید تا حالا ندیده بودمتون بخاطر همین نشناختم..
.:اشکالی نداره بالاخره تو هم مثل هسو میمیری
راجع چی صبحت میکنی
.:دارم میگم که یونگی تو رو هم بد بخ....
که با اومدن یونگی سکوت کرد و ادامه نداد
_دوباره تو شروع کردی به گ..و..ه خوردی (مشت زد تو صورت کوئین)
_مگه بهت نگفتم رو مخم نرو؟تو کارم دخالت نکن؟
یونگی بس کن اون می خواست یه چیزی بگه و بزار بگه
.:آ لعنتی اون همیشه اینجوری نذاشت به هسو هم بگم
_خفه شو مردک(داره اون بدبخت رو میزنه)
_مگه بهت نگفتم نزدیک ات نشو؟
_و اگه میخوای نزدیک ات شی میمیری؟
_انقدر شجاعی؟خوبه مامان هم خوشحال میشد ببینه پسر بزرگش که از تاریکی می ترسید خیلی احمق بود شجاع شده ولی تو با کارات باعث شدی اون بیچاره بمیره میفهمییی(عربده)
.:بس کن من که نکشتمش اون قلبش مشکل داشت همین
(نویسنده: عزیزانم میدونید دیگه این یه فیک و همچین اتفاقی نیوفتاده پس تهد تاثیر قرار نگیرید و هیت و این کارا نکنید🪼)
_خفه شو مردک(عربده.اشک)
بیا بریم زود باش یونگی
ازاون قسمت دور شدیم و برگشتم گفتم
خوبی؟
_آره تو خوبی؟
_چرا نزدیک هر خری میشی؟
_شاید بخوان بکشنت هاننن
حالا ک زندم آره خوبم نگران من نباش اون اون
_کی؟
_هسو کی هسو
_بیا بریم خونه بهت میگم
باشه
سوار ماشین شدیم و حرف میزدیم و به حیاط رسیدم و وارد خونه شدیم و روی کاناپه نشستیم و بحث رو باز کردم
نگفتی هسو کیه یونگی
یه آبی خورد و با خونسردی نگاهم کرد و گفت
_...
چی گفت؟
اگه میدونی بگو
#اد_هوپی
پارت_16
مرده:تو ات هستی لی ات؟
بعله شما؟
مرده:من...کوئین هستم برادر یونگی
عه ببخشید تا حالا ندیده بودمتون بخاطر همین نشناختم..
.:اشکالی نداره بالاخره تو هم مثل هسو میمیری
راجع چی صبحت میکنی
.:دارم میگم که یونگی تو رو هم بد بخ....
که با اومدن یونگی سکوت کرد و ادامه نداد
_دوباره تو شروع کردی به گ..و..ه خوردی (مشت زد تو صورت کوئین)
_مگه بهت نگفتم رو مخم نرو؟تو کارم دخالت نکن؟
یونگی بس کن اون می خواست یه چیزی بگه و بزار بگه
.:آ لعنتی اون همیشه اینجوری نذاشت به هسو هم بگم
_خفه شو مردک(داره اون بدبخت رو میزنه)
_مگه بهت نگفتم نزدیک ات نشو؟
_و اگه میخوای نزدیک ات شی میمیری؟
_انقدر شجاعی؟خوبه مامان هم خوشحال میشد ببینه پسر بزرگش که از تاریکی می ترسید خیلی احمق بود شجاع شده ولی تو با کارات باعث شدی اون بیچاره بمیره میفهمییی(عربده)
.:بس کن من که نکشتمش اون قلبش مشکل داشت همین
(نویسنده: عزیزانم میدونید دیگه این یه فیک و همچین اتفاقی نیوفتاده پس تهد تاثیر قرار نگیرید و هیت و این کارا نکنید🪼)
_خفه شو مردک(عربده.اشک)
بیا بریم زود باش یونگی
ازاون قسمت دور شدیم و برگشتم گفتم
خوبی؟
_آره تو خوبی؟
_چرا نزدیک هر خری میشی؟
_شاید بخوان بکشنت هاننن
حالا ک زندم آره خوبم نگران من نباش اون اون
_کی؟
_هسو کی هسو
_بیا بریم خونه بهت میگم
باشه
سوار ماشین شدیم و حرف میزدیم و به حیاط رسیدم و وارد خونه شدیم و روی کاناپه نشستیم و بحث رو باز کردم
نگفتی هسو کیه یونگی
یه آبی خورد و با خونسردی نگاهم کرد و گفت
_...
چی گفت؟
اگه میدونی بگو
#اد_هوپی
- ۴.۹k
- ۱۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط