گفتم چه سود از پر زدن

گفتم چه سود از پر زدن،
در تنگنایی این چنين بسته
که بالهاتان می شود خسته؟
گفتند و با فریاد شاداشاد:
زان می پریم اینجا که می ترسیم
پروازمان روزی رود از یاد

#شفیعی_کدکنی
دیدگاه ها (۱)

برای من که پُرَم از فراق قصه نگو اگر کتاب تو باشی کتابخانه م...

این چیست که چون دلهره افتاده به جانم؟ حال همه خوب است من اما...

تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شودهنوز مهر تو باشد در استخوان ...

با خیالِ خشک تا کی سر به یک بالین نهم؟دست در آغوش با تصویر ک...

این پست زیاد تحلیل خاصی نداره !!بجز اینکه خواستم بگم حواسم ب...

ملکه قلبم پارت۸

چپتر ۸ _ سایه های تارهوا سردتر از همیشه بود. باربارا با گلدا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط