سال انگلیسبریتانیا

𝖙𝖍𝖊 𝖆𝖗𝖒𝖘 𝖔𝖋 𝖋𝖆𝖙𝖊:¹
سال ¹⁹⁴¹ انگلیس،بریتانیا
با عجله با اسبش‌ با تمام سرعت از جنگل بریتانیا برمیگشت....چی میشد که یه وقت به مهمونی صرف چای مادرش نمیرسید؟ هر چند برای خودش مهم نبود ولی حوصله غر زدن های مادرشو نداشت...وارد خونه شد و بدون اینکه کسی از خدمتکارا متوجه بشه اسبشو داخل تویله ی حیاط پشتی گذاشت و پاورچین پاورچین وارد خونه شد که یهو خواهر عزیزش مچشو گرفت
نلا: وای...قلبم اومد تو دهنم این چه کاری بود
خواهرش سوفی دست به سینه با نگاهی شیطنت امیز به نلا خیره شده بود
سوفی: هی فسقلی اون موقع قلبت واقعا میاد تو دهنت که مامان بدونه باز رفتی جنگل
نلا: تو که بهش نمیگی نه؟(مظلوم)
سوفی: آممم...چونکه میدونستم رفتی و به مامان چیزی نگفتم خودمم میوفتم تو دردسر پس نمیگم
نلا: ایول...
بوسه ایی روی لپای خواهرش گذاشت و دوان دوان وارد اتاقش شد
نلا:″ آهه بازم یه مهمونی به صرف چای...خسته شدم..با اینکه خانواده بزرگی نیستیم و داخل یه دهکده کوچیکیم پس چرا انقدر مهمونی؟ من که فقط بخاطر غر نزدن مامان میام تو این مهمونی کسل کننده که همشون پیرزنن...با کلافگی یه لباس ساده اما شیک از داخل کمدم برداشتم و موهامو شونه کردمو یه ارایش ساده کردمو رفتم داخل حیاط...آه کی حال داره با اینهمه زن سلام کنه!
نلا: سلام(لبخند مصنوعی)
بعد از سلام احوال پرسی چرت و پرت یه جمله از ماریا دختر خاله ی مامانم شنیدم که دلم میخواست همونجا خفش کنم...اخه الانن؟
ماریا: آه فلورا ! کی میخوای دختراتو شوهر بدی...میمونن رو دستتا! بعدا نمیتونی کنترلشون کنی از من گفتن بود...
خواستم حرف بزنم که مامانم جوابشو داد
فلورا:





سلاااام عشقااااا فیک جدید، امیدوارم دوستش داشته باشید...با کامنتاتون انرژی بدید و نظرتونو راجب فیکم بگید
اسلاید ² نلا(شما میتونید هرجور دوست دارید تصور کنید قیافشو)
اسلاید ³لباسش
اسلاید ⁴ اسبش ویکتور
اسلاید ⁵ خونه نلا واتسون ها(پدر مادر نلا)
اسلاید ⁶ راه پله خونشون
اسلاید ⁷ نشیمن گاه خونشون