چند شاتی

چند شاتی
part: 7
صبح با دل درد از خواب بیدار شدم
دیدم تو بغل جنگکوکم خیلی کیوته
که یه دفعه اتفاقات دیشب جلوی چشمم جون گرفت
زدم زیر گریه
که جنگکوک از خواب بیدار شد
_: چیشدع(خواب آلود و نگران)
+: چیشدع؟ پو دیشب دخترونگیمو ازم گرفتیی(گریه شدید)
_: تهش که قراره باهم ازدواج کنیم
+: اون قرار دادیه
_: نه نیست
+: یعنی چیی؟(متعجب و عصبی)
_: ا. ت من... من... دوست دارم
+: چییی؟ چرا
از زبان نویسنده ی خوشگلتون😂
(قبل از اینکه لونا و ا. ت بیان پیش تهکوک ا. ت خوشش از یک پسر میومد و خیلی دوستش داشت که اسمش هیونجون بود میخواست بهش اعتراف کنه که این اتفاقات پیش اومد دیگه اره.)
_: نمیدونم.... من واقعا دوست دارم
+:(ناراحت)... من میرم حموم
_: امم.. باش
+: اومدم تو حموم
به خودم تو آینه نگاه کردم چرا.... چرا اونن
من ازش خوشم میاد ولی نه اینجوری
من هیونجونم دوست دارمم
ای خدااا
_: بعد از اینکه ا. ت رفت حموم
منم اتاقو تمیز کردم و ملحفه رو در آوردم تا نشون مامانم بدمش
(نکته: گفتم که مامان کوک و ته ته میخوان که این دوتا به دوتا هرزه ازدواج کنن که خودشون انتخاب کردن و تهکوک نمیخوان اونا رسم دارن که اگه پارچه ی خونی رو نشون مادر بدن یعنی باید با اون دختر ازدواج کنن چون دیگه اتفاق افتاده)
یه دست لباس از لباسای خودم کوچیک ترین سایز رو گزاشتم رو تخت براش

تا بعد اومد بیرون بپوششون بعد بریم پاساژ تا خرید کنیم
منم رفتم تو اتاق خودم که اونجا برم حموم
+: از حموم اومدم بیرون دیدم یه تیشرت و شلوارک مشکی روی تخته
پوشیدمشون و موهامو با سشوار خشک کردم
رفتم تو تراس که یه ذره هوا بخورم
تق تق
+: بلع؟
~: میتونم بیام تو؟
+: اره
_: اومم.. میگم من میخوام چند تا لباس بخرم میرم پاساژ
میای؟
+: پاساژژژژژژژ آرههههههه بریمممممم
_:( واییییییی کیوتت) باش پس آماده شو
5 مین دیگه پایین باش
+: باشهه
لباسارو گذاشتم روی رخت پهن کن تا خشک بشن
رفتم سمتشون دیدم خشکن
پوشیدمشون با لوازم آرایشی هایی که روی میز بود یه آرایش لایت و ملیح کردم
و از اتاق رفتم بیرون داشتم از پله ها میومدم پایین که دیدم کوک به سمتم برکشت واقعا زیبا شده بود خیلی زیبا با چشمای تیله ای و درشتش بهم خیره شده بود
+: اوممم بربم؟
_: ها؟ اها اره بربم
ا. ت خیلی خوشگل شده بود واقعا زیبا شده بود
رفتیم سمت در که یهو..
ادامه دارد....
دیدگاه ها (۷)

چند شاتی part: 8لباسارو خریدیم با کوک به عمارت برگشتیم امشب ...

چند شاتیpart: endا. ت که عکسو دید قلبش شکستاون عکس از چشم کو...

چند شاتیpart: 6وقتی داشتم میرفتم دستمو گرفت که افتادم رو پاش...

ببخشید دیر شد بخاطر اتفاقایی که تازگیا افتاد و شرایطی که داش...

ویو ا،ت صبح از خواب پاشدم رفتم دست و صورتمو شستم کارای لازم ...

تکپارتی از کوک

❣پارت ششم❣ویو جونگکوک: نمیدونم چراوقتی گفت چیزی دیگه ای نمیخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط