از رنجی خسته ام که

از رنجی خسته ام که
از آنِ من نیست
بر خاکی نشسته ام که
از آنِ من نیست
با نامی زیسته ام که
از آنِ من نیست
از دردی گریسته ام که
از آنِ من نیست
از لذّتی جان گرفته ام که
از آنِ من نیست
به مرگی جان می سپارم که
از آنِ من نیست!

#شاملو
دیدگاه ها (۱)

غبار گرفتهپشت پلک هایم،مخمل لالائیبی بی جان!مرا یادت هست؟!#آ...

در حقیقت آدمی ، در یک سکانس از زندگی اش گیر می کندو بعد دیگر...

جودی عزیزم!... ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم ...

شهریور عاشق انار بود اما هیچ وقت حرف دلش را به انار نزد آخر ...

دل به.....

بقای عشق باورم نیست ولی عشق تو پایانم شدرفتی و خاک من آغشته ...

نمیدانم ان طرف این فصل های بی روح، یکنؤاخت چه فصلی را به انت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط