مثل سابق غزلم ساده و بارانی نیست

مثل سابق غزلم ساده و بارانی نیست
هفت قرن است در این مصر فراوانی نیست

به زلیخا بنویسید نیاید بازار
این سفر، یوسف این قافله کنعانی نیست

حال این ماهیِ افتاده به این برکه خشک
حال حبسیه‌نویسی است که زندانی نیست

چشم قاجار کسی دید و نلرزید دلش
بشنوید از من بی‌چشم که کرمانی نیست

با لبی تشنه و بی‌بسمل و چاقوئی کند
ما که رفتیم ولی رسم مسلمانی نیست

عشق رازی‌ست به اندازه‌ی آغوش خدا
عشق آن گونه که می‌دانم و می‌دانی نیست
دیدگاه ها (۵)

به دوستى كه رنج ها موميايى اش ﻛﺮﺩه بودند گفتم"نيمه ى پر ليوا...

اگر تو نمی آمدیپنجره بسته می ماندرودخانه یخ می بستگل نرگس بو...

از آنجا که خیلی حواس پرت بود، قبل از سفر برایش لیستی از کاره...

لطفا به بندِ اولِ سبابه ات بگو کمی حوصله اش بیشتر شود تا حضو...

شد خزان گلشن آشنایی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط