مروارید آبی
مروارید آبی
Part ⁸⁷
ویو کوک
بعد از چند ساعت صدای خلبان تو هواپیما پلی شد که رسیدیم فرانسه
کمی به طرف پنجره خم شدم و بیرون و نگاه کردم هوا تاریک بود و شهر بسیار زیبا
نگاهی به لانا کردم..چشماش بسته بود
این دو روز واقعا خیلی اذیت شده...
میترسم اینجوری روانی یا افسرده بشه
پدربزرگش و از بچگی یادم میاد خیلی پدربزرگ مهربونی داشت.. برخلاف پدر بزرگ من که فقط پول براش مهمه
از بچگی فقط جر و بحث مادر و پدرم و یادم میاد
اونا مثل من و لانا ازدواج اجباری کردن
و باهم کنار نمیومدن.. همش تقصیر پدربزرگمه اون پدر و مادرم و، وادار کرد به ازدواج اجباری و مجبورشون کرد هر چه زودتر وارث بیارن.. ولی حداقل خوشحالم که بعده بدنیا اومدن یونا بلخره بین پدر و مادرم یه حسِ عشق پیدا شد و رابطه شون خوب شد
از این فکرا اومدم بیرون و لانا رو صدا زدم تا اماده نشستن (هواپیما) بشه
_ لانا (اروم)
+بله؟ (خوابالود)
_ بیدار شو رسیدیم
ویو لانا
با صدای اروم کوک چشمام و باز کردم و یه کش و غوصی به بدنم دادم... بیرون و نگاه کردم
+ این شهر واقعا خیلی خوشگل و زیباست
_ اره خیلی این شهر و دوست دارم
(نویسنده برای فرانسه میمیره 😔💔)
این شهر وایب خیلی قشنگی داره
+ درسته (اروم)
یکساعت بعد....
ویو کوک
بعد از نشستن هواپیما حدود یک ساعت معطل گیت و بازرسی شدیم و...
از فرودگاه که اومدیم بیرون جلوی در یه مرد هیکلی به سمت من و لانا اومد
(علامت مرده£)
£ سلامممممم (کشیده خوشحال)
+سلام عمووووو (خوشحال)
پرید بغل عموش
£ کوچولوو بلخره بزرگ شدیاااا
+ (خنده) خبببب عمو
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
Part ⁸⁷
ویو کوک
بعد از چند ساعت صدای خلبان تو هواپیما پلی شد که رسیدیم فرانسه
کمی به طرف پنجره خم شدم و بیرون و نگاه کردم هوا تاریک بود و شهر بسیار زیبا
نگاهی به لانا کردم..چشماش بسته بود
این دو روز واقعا خیلی اذیت شده...
میترسم اینجوری روانی یا افسرده بشه
پدربزرگش و از بچگی یادم میاد خیلی پدربزرگ مهربونی داشت.. برخلاف پدر بزرگ من که فقط پول براش مهمه
از بچگی فقط جر و بحث مادر و پدرم و یادم میاد
اونا مثل من و لانا ازدواج اجباری کردن
و باهم کنار نمیومدن.. همش تقصیر پدربزرگمه اون پدر و مادرم و، وادار کرد به ازدواج اجباری و مجبورشون کرد هر چه زودتر وارث بیارن.. ولی حداقل خوشحالم که بعده بدنیا اومدن یونا بلخره بین پدر و مادرم یه حسِ عشق پیدا شد و رابطه شون خوب شد
از این فکرا اومدم بیرون و لانا رو صدا زدم تا اماده نشستن (هواپیما) بشه
_ لانا (اروم)
+بله؟ (خوابالود)
_ بیدار شو رسیدیم
ویو لانا
با صدای اروم کوک چشمام و باز کردم و یه کش و غوصی به بدنم دادم... بیرون و نگاه کردم
+ این شهر واقعا خیلی خوشگل و زیباست
_ اره خیلی این شهر و دوست دارم
(نویسنده برای فرانسه میمیره 😔💔)
این شهر وایب خیلی قشنگی داره
+ درسته (اروم)
یکساعت بعد....
ویو کوک
بعد از نشستن هواپیما حدود یک ساعت معطل گیت و بازرسی شدیم و...
از فرودگاه که اومدیم بیرون جلوی در یه مرد هیکلی به سمت من و لانا اومد
(علامت مرده£)
£ سلامممممم (کشیده خوشحال)
+سلام عمووووو (خوشحال)
پرید بغل عموش
£ کوچولوو بلخره بزرگ شدیاااا
+ (خنده) خبببب عمو
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
- ۸.۴k
- ۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط