پارت
پارت ۱۰
رز وحشی
کوک:که این تور
ات:جونگ کوک لطفاً بزارممم پایین
یه چرخی مهکم زد که حالت تهوو گرفتم
کوک:میخوای ببرمت انباری؟
یه دونه محکم پست گردنی زدم
ات:ادب صفر..........هیییییی میخوایی چیکار کنی ؟
کوک:منحرف
یکی زد روی کونم
ات:آیییییی
کوک:چه صدایی داد
ات:خفه شووووووووو بزارم پایین
کوک:نه
ات:که نمیزاری نه؟
کوک:نه
شروع کردم به دست وپا زدن
کوک:جوجه انقدر جوم نخور
ات:باش ...... ولی یه سوال تو خسته نمیشی؟
کوک:نه......من هم وزن تورو زیادی روی دوشم بودن
بی حرکت شدم نگار که مجسمه روی دوششه
کوک:اتی؟
جوابی ندادم
کوک:شوخی کردم
هوم که شوخی بود
گزاشتم پایین
ات:چه شوخی بود چه راست برام اصلاً مهم نیست
کوک:جوووووووونننننننن بخورمت
ات:ببند
کوک:عصبی میشی جذاب تر میشی نفس
انگار داشت سیع میکرد که منو عصبی کنه
ات:من همیشه جذاب بودم گلم
یهو چسبوندم به دیوار و لباش روی لبام گزاشت
بی حرکت بودم که بم خشن دارش گفت
کوک:اگر همراهیم نکنی کاری میکنم که ناله کنی
دباره لباش روی لبام گزاشت خوب دیگه راهی نداشتم
هراهیش کردم و نفس کم اوردم و ازش جدا شدم
نفس نفس میزدم
کوک:هوم لبات خوش مزه بود
رنگم از سفید تبدل شده بود به قرمز
(دقت کنین که هانا خدمت کاره و پیش ات نیست توی یه امارت دیگست که نزدیک به امارتی که ات و کوک داخلش هستن و حقوق داره ات و کوک هم ازدوج اجباری کردن )
نمیدونستم که چیکار کنم و بغلش کردم
ات:رژ توت فرنگی زدم
کوک:هوم دوست داشتم همشه بزن (بم و خش)
ات:چشم
باهم زدیم زیره خنده.صبحونه رو خوردیم و ظرف هارو شستم رفتم توی اتاق و رژم رو دوباره زدم
خیره به لبام شدم و اون اتفاق رو دوباره مورو کردم
ولی چشم از لبام برنداشتم یهو در اتاق زده شد
ات:بله؟
خدمتکار:خانوم اقا گفت که بگم برای ناهار نمیاد
ات:الان جونگ کوک کجاست ؟
خدمتکار:داخل اتاق دارن لباس عوض میکنن
ات:اها باشه ممنون از خبر
خدمتکار:خواهش
بدو بدو کردم و بدونه در زدن رفتم داخل اتاق داشت کُت شو می پوشید
ات:چرا برای ناهار نمیای خونه؟
کوک:چون کار دارم
ات:کارتو زود انجام میدی میای خونه پیش خودم ناهار میخوری
کوک:کارم زیاده نمیتونم بیام خونه
ات:هوم باشه
اصرارش نکردم اصلاً به من چه میخواستم برم بیرن که چشمم به کُتش خورد که جای گردنش خرابه رفتم درستش کنم
ات:میشه یه کم بیای پایین کُتت خرابه
یه هومی کشید و اومد پایین و درستش کردم و رفتم بیرون
رز وحشی
کوک:که این تور
ات:جونگ کوک لطفاً بزارممم پایین
یه چرخی مهکم زد که حالت تهوو گرفتم
کوک:میخوای ببرمت انباری؟
یه دونه محکم پست گردنی زدم
ات:ادب صفر..........هیییییی میخوایی چیکار کنی ؟
کوک:منحرف
یکی زد روی کونم
ات:آیییییی
کوک:چه صدایی داد
ات:خفه شووووووووو بزارم پایین
کوک:نه
ات:که نمیزاری نه؟
کوک:نه
شروع کردم به دست وپا زدن
کوک:جوجه انقدر جوم نخور
ات:باش ...... ولی یه سوال تو خسته نمیشی؟
کوک:نه......من هم وزن تورو زیادی روی دوشم بودن
بی حرکت شدم نگار که مجسمه روی دوششه
کوک:اتی؟
جوابی ندادم
کوک:شوخی کردم
هوم که شوخی بود
گزاشتم پایین
ات:چه شوخی بود چه راست برام اصلاً مهم نیست
کوک:جوووووووونننننننن بخورمت
ات:ببند
کوک:عصبی میشی جذاب تر میشی نفس
انگار داشت سیع میکرد که منو عصبی کنه
ات:من همیشه جذاب بودم گلم
یهو چسبوندم به دیوار و لباش روی لبام گزاشت
بی حرکت بودم که بم خشن دارش گفت
کوک:اگر همراهیم نکنی کاری میکنم که ناله کنی
دباره لباش روی لبام گزاشت خوب دیگه راهی نداشتم
هراهیش کردم و نفس کم اوردم و ازش جدا شدم
نفس نفس میزدم
کوک:هوم لبات خوش مزه بود
رنگم از سفید تبدل شده بود به قرمز
(دقت کنین که هانا خدمت کاره و پیش ات نیست توی یه امارت دیگست که نزدیک به امارتی که ات و کوک داخلش هستن و حقوق داره ات و کوک هم ازدوج اجباری کردن )
نمیدونستم که چیکار کنم و بغلش کردم
ات:رژ توت فرنگی زدم
کوک:هوم دوست داشتم همشه بزن (بم و خش)
ات:چشم
باهم زدیم زیره خنده.صبحونه رو خوردیم و ظرف هارو شستم رفتم توی اتاق و رژم رو دوباره زدم
خیره به لبام شدم و اون اتفاق رو دوباره مورو کردم
ولی چشم از لبام برنداشتم یهو در اتاق زده شد
ات:بله؟
خدمتکار:خانوم اقا گفت که بگم برای ناهار نمیاد
ات:الان جونگ کوک کجاست ؟
خدمتکار:داخل اتاق دارن لباس عوض میکنن
ات:اها باشه ممنون از خبر
خدمتکار:خواهش
بدو بدو کردم و بدونه در زدن رفتم داخل اتاق داشت کُت شو می پوشید
ات:چرا برای ناهار نمیای خونه؟
کوک:چون کار دارم
ات:کارتو زود انجام میدی میای خونه پیش خودم ناهار میخوری
کوک:کارم زیاده نمیتونم بیام خونه
ات:هوم باشه
اصرارش نکردم اصلاً به من چه میخواستم برم بیرن که چشمم به کُتش خورد که جای گردنش خرابه رفتم درستش کنم
ات:میشه یه کم بیای پایین کُتت خرابه
یه هومی کشید و اومد پایین و درستش کردم و رفتم بیرون
- ۱۴۰
- ۲۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط