یو
ܠߊیܭ؟ܭߊܩܝ̇ߺࡅ߳؟ܦ̇ߊܠو؟
⋆˙⟡♡˚ ‧₊˚ ☁️⋅♡𓂃 ࣪ ִֶָ☾.₊˚⊹♡
☆عمارت☆
پارت :22
به سمت پایین دویدم و وقتی رسیدم آخرین
پله زود سرمو بالا بردم و دوباره مامانو زنعمو
رو با چشمام دنبال کردم که بالاخره روی
صندل دور یه میز گرد بزرگ پیدا کردم پوف
حتماً عمه یورا و مامان و زنعمو دارم در مورد
یکی غیبت میکنند که اینقدر غرق حرف
زدنند رفتم روی یکی از صندلیهای اون میز
نشستم بعد حدود ۵ مین یهو چراغ خاموش
شدن و یه نور بزرگ به سمت پلهها رفت
فهمیدم که جین میخواد بیاد،داشتم سرمو
میچرخوندندم که با دیدن چانیا که داره از
ذوق میمیره خودشو میزنه به در و دیوار
جوری حرصم گرفت که اگه کارد میزدی خونم
در نمیومد هوووف همینجوری غرق فکر کردن
بودم
⋆˙⟡♡˚ ‧₊˚ ☁️⋅♡𓂃 ࣪ ִֶָ☾.₊˚⊹♡
☆عمارت☆
پارت :22
به سمت پایین دویدم و وقتی رسیدم آخرین
پله زود سرمو بالا بردم و دوباره مامانو زنعمو
رو با چشمام دنبال کردم که بالاخره روی
صندل دور یه میز گرد بزرگ پیدا کردم پوف
حتماً عمه یورا و مامان و زنعمو دارم در مورد
یکی غیبت میکنند که اینقدر غرق حرف
زدنند رفتم روی یکی از صندلیهای اون میز
نشستم بعد حدود ۵ مین یهو چراغ خاموش
شدن و یه نور بزرگ به سمت پلهها رفت
فهمیدم که جین میخواد بیاد،داشتم سرمو
میچرخوندندم که با دیدن چانیا که داره از
ذوق میمیره خودشو میزنه به در و دیوار
جوری حرصم گرفت که اگه کارد میزدی خونم
در نمیومد هوووف همینجوری غرق فکر کردن
بودم
- ۱۵.۲k
- ۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط