یه روزایی بود که شب هاش تنهادلیل ناراحتیمون نزدیک شدن ب

یه روزایی بود ، که شب هاش تنهادلیل ناراحتیمون نزدیک شدن به ساعت ٦ صبحِ فرداش و دل کندن از رختخواب بود!
نه اینکه برای شنیدن یه شب بخیرِ ساده ساعت ها چشم بدوزیم به یه صفحه ی مجازی تا بشه در حال تایپ و خیالمون راحت بشه که مارو هنوز از یادش نبرده!
یه شب هایی بود ،که صبح هاش با لبخند از رختخوابمون بیرون میومدیم و از دیدن میز صبحونه ی مفصل که مادرمون برامون چیده بود ذوق میکردیم و با حوصله میشستیم سر میز و تا تیکه ی آخرِ نونِ توی سفررو میخوردیم!
نه اینکه از ترس ترکیدن بغضمون که از دیشب هنوز ته مونده هاش توی گلومون جا خوش کرده یه لبخند خشک و خالی تحویل مادرمون بدیم و به بهونه ی عجله داشتن از خونه بزنیم بیرون!
اون صبح ها و اون شب ها خیلی معمولی بودن اما یه فرق بزرگ داشتن با شب و روزای الان، اونم اینکه
اون موقع ها
فقط هنوز به کسی اعتماد نکرده بودیم و
فقط هنوز"عاشق"نشده بودیم!
دیدگاه ها (۴)

بیا فکر کن امروز آخرین فرصت برای زندگی روی زمینه...مثلا قرار...

آن روزهایی که گفتن "دوستت دارم" حُرمت داشت مردها به دنبال زن...

تا یک نفر را دیدیم که کمی شبیه به ایده آل زندگیمان بود؛راهش ...

وارد رابطه هایِ نصفه و نیمه می شویم بدونِ اینکه به عواقبش فک...

پارت : ۳۵

mafia

تک پارتی درخواستی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط