پارت

#پارت_۳۱
نشته بود پشت میز...منم بالاسرش ایستاده بودم...
به جلوش اشاره کرد
-بشین
منم اروم نشستم....
-بابات بهوش اومده...
اول شکه شدم اما بعد چشام پر از اشک شد...
-واقعا...کی؟!!
-امروز صبح...سراغ تورو میگیره
-امروز میرم میبینمش
-مگه من گفتم برو..
با اخم غلیظی مونده بود نگاهم میکرد
-ببخشید مگه باید از شما اجازه بگیرمـ.؟!
-یادم رفته بود....هه...هنوز قوانین رو بهت نگفتم...پس بزار بگم...بعد در این باره بحث میکنیم...
منم اروم نگاش کردم..ببینم چه بلاهای اسمانی قراره سرم بیاد...
-خب....اول ...بدون اجازه من هیچ غلطی نمیکنی...هیچی...دوم....حق بیرون رفتن از خونه رو بدون من...و بدون اجازه من نداری....گوشیتم میدی به من..
-اما...
-سوم...تو حرف من نمیپری...وگرنه بد میبینی...چهارم...اینور و اونور هم حق سرک کشیدن نداری..مخصوصا اتاق خصوصیم و اتاق کارم...پنجم...نقض هر کدوم از این قوانین مساوی میشه با تنبیه تو....و بهتره بدونی تنبیهات من هم ملایم نیستن...
با دهن باز مونده بودم نگاه میکردم....یهو بگه حق نفس کشیدن ندارم...
-و حالا اصل ماجرا.. #حقیقت_رویایی🌙
ببخشید کم بود..وقتم بیشتر از این نبود😊
دیدگاه ها (۱۰)

#پارت_۳۱ادامه پارت ۳۱-صبر کنید...ببخشید اما چرا این قانونارو...

ما روحمون به خون آلودس،ما هزارتا احساسو کشتیم🔪 💉

🌙 ⭐ ⚡

تمام زندگیمون شده فک کردن به گذشته و اینده...پس حال چی میشه💕...

My violent mafiaseason2Part12ویو ا.ت با صدای کوک بیدار شدم چ...

برادر بی رحم من💔🥀🖤💫part 2&ولی... "کافیه (عصبی) &چ... چشم ببخ...

ویو آتدرو باز کردم که با دیدن کسی که پشت در بود جیغ زدم....ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط