چند روز از ورود هانا به آن خانهی ساکت گذشته بود خونهای که اولش ...

:


---

𝐓𝐡𝐞 𝐒𝐡𝐚𝐝𝐨𝐰 𝐁𝐞𝐡𝐢𝐧𝐝 𝐓𝐡𝐞 𝐍𝐨𝐫𝐭𝐡 𝐖𝐢𝐧𝐝𝐨𝐰
𝑷𝒂𝒓𝒕 𝑻𝒘𝒐: 𝑾𝒉𝒊𝒔𝒑𝒆𝒓𝒔 𝒐𝒇 𝒕𝒉𝒆 𝑷𝒂𝒔𝒕

چند روز از ورود هانا به آن خانه‌ی ساکت گذشته بود. خونه‌ای که اولش براش غریبه بود، حالا یه حس آشنا داشت. انگار بخشی از اون همیشه همینجا بوده... پشت پنجره‌ی شمالی.

جین زیاد حرف نمی‌زد. بیشتر نگاه می‌کرد. ولی وقتی صحبت می‌کرد، صداش شبیه یه لالایی غم‌انگیز بود. صدایی که دوست داشتی تا ابد بشنویش.

یک شب، هانا روی صندلی کنار پنجره نشسته بود. پنجره‌ای که رو به درخت‌های کاج و مه صبحگاهی باز می‌شد.
— «مامان هیچ‌وقت از گذشته‌ش حرف نمی‌زد...»
جین از پشت، آروم گفت:
— «گاهی سکوت، سنگین‌تر از فریاده. اون گذشته رو تو نگاهش می‌ذاشت، نه تو کلمات.»

هانا برگشت.
— «شما... شما توی گذشته‌ی من چی بودین؟»

جین چند لحظه سکوت کرد. بعد جلو اومد، رو‌به‌روش نشست و آهسته گفت:
— «من؟ من مردی‌ام که عاشقش شدم... ولی هیچ‌وقت نتونستم بهش بگم. اون رفت، با قلب من.»

اشک توی چشم‌های هانا جمع شد. نمی‌دونست چرا، ولی درد اون حرف رو حس کرد. شاید چون از همون لحظه‌ی اول، به جین حس خاصی داشت.

— «و حالا... من اینجام. دخترش. با چشمایی که شبیه مامانمه... ولی قلبی که داره به شما نزدیک می‌شه.»

جین سرشو بلند کرد.
برای اولین بار، لبخندش گرم بود. نه از روی عادت، بلکه واقعی.

— «شاید این بار... تقدیر فرصت جبران داده.»

در سکوت شب، فقط صدای تیک‌تاک ساعت بود و قطره‌های بارونی که بی‌صدا به شیشه می‌زدن.

و اون لحظه... بدون حرف، بدون شک...
جین دست هانا رو گرفت. آروم. مثل نوازش نسیم روی صورت.

هانا هم دستشو فشار داد.

و توی اون سکوت، عشق دوباره زنده شد. نه از جنس گذشته، بلکه از جنس امید.


---
دیدگاه ها (۱)

---𝐓𝐡𝐞 𝐒𝐡𝐚𝐝𝐨𝐰 𝐁𝐞𝐡𝐢𝐧𝐝 𝐓𝐡𝐞 𝐍𝐨𝐫𝐭𝐡 𝐖𝐢𝐧𝐝𝐨𝐰𝑷𝒂𝒓𝒕 𝑻𝒉𝒓𝒆𝒆: 𝑾𝒉𝒆𝒓𝒆 𝑳𝒐𝒗𝒆 ...

سلام خوشگلا در خواستی دارید اسمات هرچی هواستین بگین سناریو ف...

---𝐓𝐡𝐞 𝐒𝐡𝐚𝐝𝐨𝐰 𝐁𝐞𝐡𝐢𝐧𝐝 𝐓𝐡𝐞 𝐍𝐨𝐫𝐭𝐡 𝐖𝐢𝐧𝐝𝐨𝐰𝑷𝒂𝒓𝒕 𝑶𝒏𝒆: 𝑻𝒉𝒆 𝑴𝒂𝒏 𝑾𝒉𝒐 𝑵...

---𝐾𝑖𝑚'𝑟𝑒𝑖𝑔𝑛𝑃𝐴𝑅𝑇: 20روزها به سرعت گذشتند، و با هر روز، سلطنت...

⁷𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭 اومدن سر میز نشستن که اصن اون حال ...

black flower(p,280)

black flower(p,292)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط