توکه از کوچه

"توکه از کوچه

غمگین دلم میگذری!
توکه از راز دلم با خبری!

توچرا رسم وفایت گم شد؟

برق چشمان سیاهت گم شد

با توأم ای مهِ مهتابِ شبان.
با تو ای زلف پریشان جهان

‎‌‌‌‌‎‌‌
دیدگاه ها (۰)

گاهی نه آشنا دردت را می فهمد نه حتی صمیمی ترین دوست گاهی بای...

بے تو هر روز مرا ماهے و هر شب سالیستشب چنین، روز چنان، آه! چ...

ای بازی زیبای لبت ... بسته زبان را زیبایی تو کرده فنا ... فن...

مراقب ڪسانے ڪه؛سفره دلتان رابرایشان باز مے ڪنید باشیدفقط آدم...

"تو" که از کوچه ی غمگین دلم میگذری!"تو" که از راز دلم با خبر...

آنک چنان می‌رود ای عجب او جان کیستسخت روان می‌رود سرو خرامان...

آنک چنان می‌رود ای عجب او جان کیستسخت روان می‌رود سرو خرامان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط