عشق حاضر جواب من p123
اخه من چجوری میتونم با تو بد باشممم! نمیدونم چرا یدفعه مثل این خلو چلا زدم زیر گریه!
پاک مخم تو افسایده دیگه! همشم تقصیر این گلابیه پوست نکندس! میمونه چشم وزغی!
اوف چه کردم با شخصیته طرف!
سخته رفتن ... ولی من تحمل میکنم پیش به سوی سئول ... اینبار با اصرار بیش از حدم به لیسا
راضی شد که اون پیشه من بشینه ... به این ترتیب گلابیو و سوجون هم پیش هم نشستن!
کل مسیر مثل دوتا خل چل هی با هم بحث میکردیمو وقتی کم میاووردم هر هر میخندیدیم!
با نشستن هواپیما تو فرودگاه و تحویل وسایلمون از لیسا و نی نی خدافظی کردیمو خودمون به
خونه برگشتیم! خودمونیم چقدر سئول عوض شده! داشتم میرفتم این شکلی نبود!
توی این مدت سعی میکردم نه با جمن حرف بزنم نه نگاش کنم نه صداش کنم نه لوسش کنم نه
بوسش کنم ... خلاصه کلا تحریمش کردم! اووف بیا ببین! ولی خداییش خیلی سخته
باید بگم بعضی وقتا کم میاووردم ولی خدا پدر و مادر این کودکه درونو بیامرزه که منو با کلماته پند اموزی
در مسیر درست قرار میداد!
وارد خونه پارک شدیم ... اشک تو چشام حلقه زد ... اینجا هنوزم مثل قدیمه! اه خدایا من دیگر
تحمل فراغ ندارم!
سویون جون - وای رسیدیم ... واقعا هیچ جا خونه ی ادم نمیشه!
لبخند زدمو گفتم:
- اره واقعا!
اخه بگو تو ته پیازی سر پیازی؟ صاحابه این خونه ای؟ سرایدار این خونه ای؟ باغبونه این خونه ای؟
نه خدا وکیلیش نیستم! پس خواهشا خفه!
سویون جون - برو لباساتو عوض کن عزیزم یکمم استراحت کن معلومه خیلی خسته ای!🍓
- چشم شما هم برید! منم برم دیگه!
مسیره اتاقمو گرفتم رفتم توش! اخیش اجناسه در دستمو با یه حرکت شوت کردم گوشه ی اتاقو
جفت پا پریدم رو تخت! یه دو سه ساعتی کپه لازمم!
دوبار بلند شدم بعد از تعویض لباسم خوابیدم .
با صدای گوشیم شش متر پریدم هوا
- کیه؟
صدای لیسا پیچید تو مخم:
- من منم مادرتون! خوابیدی قشنگم؟
- نه دارم کیشیک میدم مشنگم! بابا همین الآن رسیدیما!
خندید ...
- منظورت پنج ساعت پیشه؟
به هوا نگاه کردم راست میگه تاریک شده! ترکوندم با این خوابیدنم یعنی!
- حق با تو! حالا بگو بینم چی کار داری؟
- آیو یه نظر دارم پلید ... خوف ... اصلا بالا هیجده سال!
- دلیل؟
- بابا مگه تو نمیخواستی این جمنو رو امتحان کنی تا بهت ثابت شه دوستت داره!
- خب؟
- خب به جماله نداشتت! من یه نقشه ی بی نظیر دارم تو کلم منتهی باید باهام را بیای!
- باهات میدوام تو اخه بگو نقشت چیه کله پوک؟
پاک مخم تو افسایده دیگه! همشم تقصیر این گلابیه پوست نکندس! میمونه چشم وزغی!
اوف چه کردم با شخصیته طرف!
سخته رفتن ... ولی من تحمل میکنم پیش به سوی سئول ... اینبار با اصرار بیش از حدم به لیسا
راضی شد که اون پیشه من بشینه ... به این ترتیب گلابیو و سوجون هم پیش هم نشستن!
کل مسیر مثل دوتا خل چل هی با هم بحث میکردیمو وقتی کم میاووردم هر هر میخندیدیم!
با نشستن هواپیما تو فرودگاه و تحویل وسایلمون از لیسا و نی نی خدافظی کردیمو خودمون به
خونه برگشتیم! خودمونیم چقدر سئول عوض شده! داشتم میرفتم این شکلی نبود!
توی این مدت سعی میکردم نه با جمن حرف بزنم نه نگاش کنم نه صداش کنم نه لوسش کنم نه
بوسش کنم ... خلاصه کلا تحریمش کردم! اووف بیا ببین! ولی خداییش خیلی سخته
باید بگم بعضی وقتا کم میاووردم ولی خدا پدر و مادر این کودکه درونو بیامرزه که منو با کلماته پند اموزی
در مسیر درست قرار میداد!
وارد خونه پارک شدیم ... اشک تو چشام حلقه زد ... اینجا هنوزم مثل قدیمه! اه خدایا من دیگر
تحمل فراغ ندارم!
سویون جون - وای رسیدیم ... واقعا هیچ جا خونه ی ادم نمیشه!
لبخند زدمو گفتم:
- اره واقعا!
اخه بگو تو ته پیازی سر پیازی؟ صاحابه این خونه ای؟ سرایدار این خونه ای؟ باغبونه این خونه ای؟
نه خدا وکیلیش نیستم! پس خواهشا خفه!
سویون جون - برو لباساتو عوض کن عزیزم یکمم استراحت کن معلومه خیلی خسته ای!🍓
- چشم شما هم برید! منم برم دیگه!
مسیره اتاقمو گرفتم رفتم توش! اخیش اجناسه در دستمو با یه حرکت شوت کردم گوشه ی اتاقو
جفت پا پریدم رو تخت! یه دو سه ساعتی کپه لازمم!
دوبار بلند شدم بعد از تعویض لباسم خوابیدم .
با صدای گوشیم شش متر پریدم هوا
- کیه؟
صدای لیسا پیچید تو مخم:
- من منم مادرتون! خوابیدی قشنگم؟
- نه دارم کیشیک میدم مشنگم! بابا همین الآن رسیدیما!
خندید ...
- منظورت پنج ساعت پیشه؟
به هوا نگاه کردم راست میگه تاریک شده! ترکوندم با این خوابیدنم یعنی!
- حق با تو! حالا بگو بینم چی کار داری؟
- آیو یه نظر دارم پلید ... خوف ... اصلا بالا هیجده سال!
- دلیل؟
- بابا مگه تو نمیخواستی این جمنو رو امتحان کنی تا بهت ثابت شه دوستت داره!
- خب؟
- خب به جماله نداشتت! من یه نقشه ی بی نظیر دارم تو کلم منتهی باید باهام را بیای!
- باهات میدوام تو اخه بگو نقشت چیه کله پوک؟
- ۳.۲k
- ۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط