Pt

𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁹"

سه روز از اومدنمون به خونه عمو میگذره‌‌‌‌‌‌‌...
بیشتر تایم وقتی جون‌سو از سرکار میاد من و هیون رو توی شهر میگردونه!
پشت میز مطالعه کوچیکی که با فاصله از اتاق جون‌سو بود نشستم...

اصلا نمیدونم چرا فکر اون پسر تو فرودگاه از مغزم بیرون نمیره‌‌‌...
جون‌سو از اتاقش بیرون اومد و دویید سمت در که با فوضولی گفتم:_ کجااا؟!
جون‌سو: دوستم اومده...

در رو باز کرد که خشکم زد! چی؟!
با همون جذبه وارد شد... رو به جو‌ن‌سو حرفی زد و من محو تک تک حرکاتش بودم.
انگار این مرد آهن ربا بود و من براده های آهن که اینطور جذبش میشدم!

چند قدم سمتِ اتاق برداشت و بین راه تا چشمش به من خورد توقف کرد...
به من زل زد و انگار اونم از این تصادف تعجب کرده بود!
جون‌سو: چیه؟! چرا اینجوری نگاش میکنی؟!

چشمای گرمش یهو خون‌سرد شد و عادی به حرفش ادامه داد ، انگار نه انگار که چیزی شده و منی وجود دارم بی تفاوت از کنارم گذشت و وارد اتاق جون‌سو شد...
کپ کرده به در اتاق که محکم بسته شد زل زدم...

چه انتظاری داشتی آرای احمق؟! میخواستی بیاه بگه آ..ه ملکه من ل.....باتو ببو///سه؟!
آیششش... ولش ولش بهش اصلا فکر نمیکنم
اصلا هم جذاب نیست، اصلا با اون کت چرم جذاب نیست.

اصلا اصلا روش کراش نزدم:(
ولی... قبول دارم که جذبش شدم، اههه داری چی میگی آرا؟! به خودت بیا! به خودت بیا مگه این پسره چی داره داری میمیری؟!
آروم باش... مثل اون وانمود میکنم نشناختم.
دیدگاه ها (۳)

𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt¹⁰"سرمو کردم تو کتاب... دارم به نوشته ها نگا...

𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt¹¹"دستم رو روی قلبم فشردم و داد زدم:آرا: _سک...

𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁸"جون سو با لبخند گشا‌..دی برگشت سمت من و هی...

𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁷"بابام خنده ای کرد و دستش رو روی شونه پسری ...

پارت۴۱چند لحظه در سکوت بهم خیره شد ، خواست چیزی بگه اما پشیم...

پارت ۳۰

شوهر دو روزه. پارت۷۹

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط