هوسخان

🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁

#هوس_خان👑
#پارت94





مادرم با دیدن من نگاه پر از حرفی بهم انداخت و رو به فاطمه خانوم گفت

_فاطمه خانم امشب مهمون داریم باید سنگ تموم بذاری پدر عروسم داره میاد برای شام اینجا...

با شنیدن این حرف همه ماتشون برد هیچ کس باورش نمی شد خان بالا بیاد و مهمون ما بشه!

متعجب فاطمه خانم پرسید

_ خان داره میاد؟

مادرم هنوز نگاهش روی من ثابت بود که گفت

_آره شب با خانمش میاد
میخوام سنگ تموم بذاری نباید چیزی کم و کسر باشه...

خوب فهمیدم مادرم این بازی‌ها این مهمونی رو راه انداخته بود تا احتمالاً کاری کنه که ماهرو با پدرش راهی بشه دستام مشت شد اما نذاشتم مادرم ببینه دست توی جیبم کردم و خشمم و کنترل کردم
اگر می‌خواست بازی کنه منم بازیگر قهاری بودم
میتونستم خوب توپ و میدون و به نفع خودم بکشونم
پس تو سکوت از کنارشون گذشتم به حیاط رفتم
خان امشب می اومد اینجا و من باید کاری می‌کردم که بیشتر از همیشه بهم اعتماد کنه اینقدر بهم اعتماد داشته باشه که دختر کوچیک شو دست من بسپره



🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۸)

#هوس_خان👑#پارت96همه حواسشون به حرف زدن و بحث‌های مختلفی بود ...

#هوس_خان👑#پارت98پارت 97 عکس💚این دختر عشق بزرگی توی وجودش پرو...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت93 دو ساعتی رو در آرامش کنار اون دخت...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت92 عشق یک طرفه فکر نمیکنم بهایی داشت...

♡My goddess⁦♡part ۱۷الونا:بعد نیم ساعت رسیدیم محضر هیوجین: پ...

love Between the Tides¹⁷(چیکار کنم؟ اعتماد کنم؟) ا/ت: خانه ...

You must love me... P8

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط