من معلم هستم
«من معلّم هستم»
زندگی ، پشت نگاهم جاریست...
سرزمین کلمات ، تحت فرمان منست!
قاصدک های لبانم هر روز سبزه ی نام خدا را به جهان می بخشد...
«من معلّم هستم»
گرچه بر گونه ی من سرخی سیلی صد درد ، درخشش دارد!
آخرین دغدغه هایم اینست :
نکند حرف مرا هیچ کس امروز نفهمید اصلاً؟
نکند حرفی ماند؟
نکند مجهولی روی رخساره ی تن سوخته ی تخته سیاه جا مانده ست؟
«من معلّم هستم»
هر شب از آینه ها میپرسم :
به کدامین شیوه؟
وسعت ِیادِ خدا را
بکشانم به کلاس؟
بچه ها را ببرم تا لب ِدریاچه یِ عشق؟
غرق ِدریایِ تفکّر بکنم؟
با تبسّم یا اخم؟
با یکی بود و نبود، زیر یک طاق کبود؟
یا کلاغی که به خانه نرسید؟
قصّه گویی بکنم؟
تک به تک یا با جمع؟
بدوم یا آرام ؟
«من معلّم هستم»
نیمکت ها نفس گرم ِقدمهایِ مرا میفهمند...
بال هایِ قلم و تخته سیاه
رمز ِپرواز ِمرا میدانند..!
سیب ها دست ِمرا میخوانند....
«من معلّم هستم»
درد ِفهمیدن و فهماندن و مفهوم شدن
همگی مال من است....💕
«فریدون مشیری»
🌷
زندگی ، پشت نگاهم جاریست...
سرزمین کلمات ، تحت فرمان منست!
قاصدک های لبانم هر روز سبزه ی نام خدا را به جهان می بخشد...
«من معلّم هستم»
گرچه بر گونه ی من سرخی سیلی صد درد ، درخشش دارد!
آخرین دغدغه هایم اینست :
نکند حرف مرا هیچ کس امروز نفهمید اصلاً؟
نکند حرفی ماند؟
نکند مجهولی روی رخساره ی تن سوخته ی تخته سیاه جا مانده ست؟
«من معلّم هستم»
هر شب از آینه ها میپرسم :
به کدامین شیوه؟
وسعت ِیادِ خدا را
بکشانم به کلاس؟
بچه ها را ببرم تا لب ِدریاچه یِ عشق؟
غرق ِدریایِ تفکّر بکنم؟
با تبسّم یا اخم؟
با یکی بود و نبود، زیر یک طاق کبود؟
یا کلاغی که به خانه نرسید؟
قصّه گویی بکنم؟
تک به تک یا با جمع؟
بدوم یا آرام ؟
«من معلّم هستم»
نیمکت ها نفس گرم ِقدمهایِ مرا میفهمند...
بال هایِ قلم و تخته سیاه
رمز ِپرواز ِمرا میدانند..!
سیب ها دست ِمرا میخوانند....
«من معلّم هستم»
درد ِفهمیدن و فهماندن و مفهوم شدن
همگی مال من است....💕
«فریدون مشیری»
🌷
- ۱.۳k
- ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط