بازی مرگ
[ بازی مرگ ]
پارت 84
چشم هایش را بست جونگ کوک سمته میز کنار تخت رفت و همان ماتیک ساده قهوه ای رنگ را همانجا گذاشت و به طرفه درب رفت اما با صدای هری ایستاد هری : یه قهوه بخور خسته گیت در میره ...جونگ کوک سری تکان داد و از اتاق خارج شد خیلی وقت بود که توجه کسی رو نداشت با اینکه دوست های داشت که به فکرش بودند اما هیچ کدومشون به انقدر با توجه کردن شود خوشحالش نکرده بود مانند هری، دختر رویا هایش او همیشه میخواست یه زندگی عادی کنار کسی که دوست داره داشته باشه آیا این امکان داشت ؟
همینکه چشم هایش به خواب میرفتند صدای گوشی اش بلند شد خوابآلود گوشی را برداشت و جواب داد صدای دختری که مانند خواهرش بود از پست خط بلند شد کیونگ : سلام خواهر جون چطوری خوبی
هری : آره خوبم ..
کیونگ: خواب بودی
هری با چشم های بسته جواب داد هری : تقریباً... چیزی شده
کیونگ : هی من اومدم سئول شنیدم ازدواج کردی باید ببینمت
هری : آدرس رو میفرستم بیا عمارت
خواب آلود گوشی را قطع کرد باید واسه شب آماده میشد اما یمن خوابیدن که بد نبود
هیون بین هنوز هم با عصبانیتی به بیرون نگاه میکرد به هیچ وجه دلش نمیخواست به عمارت کرکس بره اوفی کشید تا اینکه ماشین شون این آب نمای وسط حیاط را دور زد و و ایستاد سونهی قبل از پیاده شدن به سمته پسرش برگشت و با مهربانی لب زد
سونهی : پسرم لطفا دردسر درست نکن یه شام ساده ست
هیون بین : اما مادر میدونی که خوشم نمیاد باهاش چشم تو چشم بشم
سونهی : بخاطر مادرت این دفعه رو چیزی نگو
هیون بین که به شدت مادرش را دوست داشت دیگر سخنی نگفت و همراه مادرش از ماشین پیاده شدند و به طرفه درب سالن قدم برداشتند
هری با لباس سفید طوری که طرح ستاره های زردی روی تمام تن لباس بود
خیلی زیبا و قشنگ بودن همان ماتیک قهوه رنگ را بر لبانش زده بود زیبایی خاصی داشت،
به استقبال سونهی و پسرش به جلوی درب آماده بود با لبخندی آنها رو به سمته مبل ها هدایت نمود دا سام همراه شوهرش زودتر آماده بود یونگی هم مشغول حرف زدن با آنها بود بلافاصله سونهی هم همراه پسرش به جمع آنها اضافه شد این شام فقط بازی معرفی هری به بقیه بود
روی مبل کناره سورا نشست تنها کسی که درست و حسابی میشناختش ثانیه ای نگذشت که صدای دا سام بلند شد نگاهی به سرتا پای هری انداخت
دا سام : پسرم کجاست
هری : با داداش کی سوک بیرون هستن هنوز نیومدن
همان دقیقه صدای زنگ درب بلند شد هری خواست بلند بشه اما جی یون بلند شده و معدب لب زد جی یون : زن داداش من باز میکنم
هری : خیلی ممنونم
جی یون قدم برداشت به سمته درب خیلی زود درو باز کرد با دیدن فرد پشته درب قدمی عقب رفت یه دختر جون و خوشگل با موهای کمی کوتاه قهوه روشن از نظرش خیلی خوشگل آمد اما نمی شناختش
پارت 84
چشم هایش را بست جونگ کوک سمته میز کنار تخت رفت و همان ماتیک ساده قهوه ای رنگ را همانجا گذاشت و به طرفه درب رفت اما با صدای هری ایستاد هری : یه قهوه بخور خسته گیت در میره ...جونگ کوک سری تکان داد و از اتاق خارج شد خیلی وقت بود که توجه کسی رو نداشت با اینکه دوست های داشت که به فکرش بودند اما هیچ کدومشون به انقدر با توجه کردن شود خوشحالش نکرده بود مانند هری، دختر رویا هایش او همیشه میخواست یه زندگی عادی کنار کسی که دوست داره داشته باشه آیا این امکان داشت ؟
همینکه چشم هایش به خواب میرفتند صدای گوشی اش بلند شد خوابآلود گوشی را برداشت و جواب داد صدای دختری که مانند خواهرش بود از پست خط بلند شد کیونگ : سلام خواهر جون چطوری خوبی
هری : آره خوبم ..
کیونگ: خواب بودی
هری با چشم های بسته جواب داد هری : تقریباً... چیزی شده
کیونگ : هی من اومدم سئول شنیدم ازدواج کردی باید ببینمت
هری : آدرس رو میفرستم بیا عمارت
خواب آلود گوشی را قطع کرد باید واسه شب آماده میشد اما یمن خوابیدن که بد نبود
هیون بین هنوز هم با عصبانیتی به بیرون نگاه میکرد به هیچ وجه دلش نمیخواست به عمارت کرکس بره اوفی کشید تا اینکه ماشین شون این آب نمای وسط حیاط را دور زد و و ایستاد سونهی قبل از پیاده شدن به سمته پسرش برگشت و با مهربانی لب زد
سونهی : پسرم لطفا دردسر درست نکن یه شام ساده ست
هیون بین : اما مادر میدونی که خوشم نمیاد باهاش چشم تو چشم بشم
سونهی : بخاطر مادرت این دفعه رو چیزی نگو
هیون بین که به شدت مادرش را دوست داشت دیگر سخنی نگفت و همراه مادرش از ماشین پیاده شدند و به طرفه درب سالن قدم برداشتند
هری با لباس سفید طوری که طرح ستاره های زردی روی تمام تن لباس بود
خیلی زیبا و قشنگ بودن همان ماتیک قهوه رنگ را بر لبانش زده بود زیبایی خاصی داشت،
به استقبال سونهی و پسرش به جلوی درب آماده بود با لبخندی آنها رو به سمته مبل ها هدایت نمود دا سام همراه شوهرش زودتر آماده بود یونگی هم مشغول حرف زدن با آنها بود بلافاصله سونهی هم همراه پسرش به جمع آنها اضافه شد این شام فقط بازی معرفی هری به بقیه بود
روی مبل کناره سورا نشست تنها کسی که درست و حسابی میشناختش ثانیه ای نگذشت که صدای دا سام بلند شد نگاهی به سرتا پای هری انداخت
دا سام : پسرم کجاست
هری : با داداش کی سوک بیرون هستن هنوز نیومدن
همان دقیقه صدای زنگ درب بلند شد هری خواست بلند بشه اما جی یون بلند شده و معدب لب زد جی یون : زن داداش من باز میکنم
هری : خیلی ممنونم
جی یون قدم برداشت به سمته درب خیلی زود درو باز کرد با دیدن فرد پشته درب قدمی عقب رفت یه دختر جون و خوشگل با موهای کمی کوتاه قهوه روشن از نظرش خیلی خوشگل آمد اما نمی شناختش
- ۶.۷k
- ۱۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط