اربابخشن پارت
#ارباب_خشن [پارت²⁶]
پ/ج:اون دختره رو بفروش...منم بهت اجازه میدم که با هرکی که دوست داری ازدواج کنی.
حرفی نمیتونستم بزنم..
پ/ج: اگه با کاترین ازدواج کنی خیلی به نفع شرکت میشه.
میتونستم مین سو رو بفروشم و در عوضش با کسی که دلم میخواد ازدواج کنم...من که کسیو دوست ندارم_اما چرا باید مین سو برام مهم باشه؟
جین: من میخوام یه چند روزی فکر کنم.
پ/ج: باشه..انتخاب باتوعه
پ/ج" امشب میای مهمونی؟
جین: احتملا بیام.
پ/ج: پس من میرم...
جین: خدافظ.
نشستم روی کاناپه تا یکمی فکر کنم_هی...چرا این دختر ذهنمو درگیر کرده' اگه بفروشمش که از شر کاترین خلاص میشم...اگه نفروشمش هم به خودش اسیب میرسه و هم باید با کاترین ازدواج کنم.
فعلا بیخیال' برم ببینم مین چیکار میکنه...
رفتم از پله ها بالا و در اتاق رو باز کردم_
جین: مین سو
جوابی نشنیدم...رفتم حموم رو نگاه کردم کردم...اونجا نبود_کل اتاق رو گشتم"
نکنه فرار کرده؟....نباید بهش رو میدادم_خیلی عصبانی شدم و در اتاق رو باز کردم و سریع از پله ها پایین رفتم..رفتم توی حیاط عمارت. دستامو از عصبانیت مشت کردم که صدای خندیدن اومد.
جین: اهوم؟..این صدای مین سوعه.
به دنبال منبع صدا گشتم...صدای از حیاط پشتی می اومد_قدمامو تند کردم و به پشت عمارت رفتم که دیدم/
سوار طنابی شده که به درخت وصل بود...همین طوری تاب میخورد و میخندید.
رفتم سمتش که بلند شد.
جین: چرا بدون اجازه بیرون اومدی؟...نگرانت شدم.
مین: نگرانم؟
چه سوتی بود من دادم..
جین: بیخیال.
جین: امشب میریم مهمونی...تو هم باید نقش دوست دختر منو بازی کنی.
مین: اومم...اخه
جین: اخه نداره.
مین: باشه.
دوباره نشست روی تاب و شروع کرد به تاب خوردن...موهاش توی باد تکون میخورد...اون لبخند کیوتش^^
لبخندی بهش زدم__من واقعا چم شده؟..شاید من کسی که دوسش داشته باشم مین سو باشه؟
چرا وقتی میبینمش لبخند میزنم؟...معمولا این ریکشن رو ندارم_ مطمئنم این حسی که بهش دارم بخاطر نیاز نیست..(رشته افکارم با صدای جیغ مین سو پاره شد و به خودم اومدم)
مین: جیغغغغغ
یهو مین پرید توی بغلم و محکم بقلم کرد...
جین: چیشده؟؟؟
مین: یه حشره روی سرمهههه
جین: فک کنم افتاده.
مین: مطمئنی؟
دلم میخواست همین طوری توی بغلم باشه...اوم یکم باهاش شوخی کنم.
جین: عههه اینا هاش روی لباستهههه
مین: کووووووو
جین(خنده)شوخی کردم.
مین: ترسیدمممم
پ/ج:اون دختره رو بفروش...منم بهت اجازه میدم که با هرکی که دوست داری ازدواج کنی.
حرفی نمیتونستم بزنم..
پ/ج: اگه با کاترین ازدواج کنی خیلی به نفع شرکت میشه.
میتونستم مین سو رو بفروشم و در عوضش با کسی که دلم میخواد ازدواج کنم...من که کسیو دوست ندارم_اما چرا باید مین سو برام مهم باشه؟
جین: من میخوام یه چند روزی فکر کنم.
پ/ج: باشه..انتخاب باتوعه
پ/ج" امشب میای مهمونی؟
جین: احتملا بیام.
پ/ج: پس من میرم...
جین: خدافظ.
نشستم روی کاناپه تا یکمی فکر کنم_هی...چرا این دختر ذهنمو درگیر کرده' اگه بفروشمش که از شر کاترین خلاص میشم...اگه نفروشمش هم به خودش اسیب میرسه و هم باید با کاترین ازدواج کنم.
فعلا بیخیال' برم ببینم مین چیکار میکنه...
رفتم از پله ها بالا و در اتاق رو باز کردم_
جین: مین سو
جوابی نشنیدم...رفتم حموم رو نگاه کردم کردم...اونجا نبود_کل اتاق رو گشتم"
نکنه فرار کرده؟....نباید بهش رو میدادم_خیلی عصبانی شدم و در اتاق رو باز کردم و سریع از پله ها پایین رفتم..رفتم توی حیاط عمارت. دستامو از عصبانیت مشت کردم که صدای خندیدن اومد.
جین: اهوم؟..این صدای مین سوعه.
به دنبال منبع صدا گشتم...صدای از حیاط پشتی می اومد_قدمامو تند کردم و به پشت عمارت رفتم که دیدم/
سوار طنابی شده که به درخت وصل بود...همین طوری تاب میخورد و میخندید.
رفتم سمتش که بلند شد.
جین: چرا بدون اجازه بیرون اومدی؟...نگرانت شدم.
مین: نگرانم؟
چه سوتی بود من دادم..
جین: بیخیال.
جین: امشب میریم مهمونی...تو هم باید نقش دوست دختر منو بازی کنی.
مین: اومم...اخه
جین: اخه نداره.
مین: باشه.
دوباره نشست روی تاب و شروع کرد به تاب خوردن...موهاش توی باد تکون میخورد...اون لبخند کیوتش^^
لبخندی بهش زدم__من واقعا چم شده؟..شاید من کسی که دوسش داشته باشم مین سو باشه؟
چرا وقتی میبینمش لبخند میزنم؟...معمولا این ریکشن رو ندارم_ مطمئنم این حسی که بهش دارم بخاطر نیاز نیست..(رشته افکارم با صدای جیغ مین سو پاره شد و به خودم اومدم)
مین: جیغغغغغ
یهو مین پرید توی بغلم و محکم بقلم کرد...
جین: چیشده؟؟؟
مین: یه حشره روی سرمهههه
جین: فک کنم افتاده.
مین: مطمئنی؟
دلم میخواست همین طوری توی بغلم باشه...اوم یکم باهاش شوخی کنم.
جین: عههه اینا هاش روی لباستهههه
مین: کووووووو
جین(خنده)شوخی کردم.
مین: ترسیدمممم
- ۴.۸k
- ۰۲ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط