وقتی میریم مهمونی اولش خوشحالیم انقدر که اصلا متوجه نمیش
وقتی میریم مهمونی، اولش خوشحالیم انقدر که اصلا متوجه نمیشیم زمان چه سریع میگذرد، اما اخراش، یهو نگاه میکنی وقته رفتنه دست دست میکنی، سرتو گرم میکنی، همه یکی یکی میرن، دلت نمیخواد بری تازه یکم عادت کردی، بیشتر مواظب خودت حرفات کارات بودی، با شکم خالی واسه خدا ناز میکردی منت سرش میزاشتی و،عجیبم نازتو میکشید، هرکسیکه مهمونی خدا دعوت نمیشه.. خدا دهن هرکسیکه لقمه نمیزاره ، کتابشو به هر کسیکه نمیده سرش بزاره .. وقتی خوب نگاه میکنی می بینی اون بیشتر دست دست میکنه ، تو نری میخواد بمونی، مثل مادرا که نگرانن بچه شون کجا میره؟ با کی میپره؟ چی میخوره؟ چی میپوشه؟ نکنه سیگار بدن دستش، نکنه اعتیاد.. نکنه گولش بزنن.. نکنه راهشو گم کنه،،،
خوب که نگاه میکنی می بینی اونم بهت میگه نرو، تازه پاکت کردم، کجا میری از من عاشقتر؟ کی بیشتر از من دوستت داره ؟ کی، وقتی نداری وقتی گرفته ایی مقروضی بیماری تنهایی درمانده ایی بدون منت اغوشش برویت بازه؟
کفشاتو قایم کرده، وعده میده میگه اگه نری میبرمت جای بهتر، میارمت نزدیکتر، خودم سرویست میدم، خودم سرتو به سینه ام میزارم. تو فقط نرو ،فقط بگو میمونی، نگاه کن اون پایینو، همه دارن زندگیشونو میکنن، همه تو رو برای خودشون میخوان،حتی مادرا ،واسه پیری شون عصای دست میخوان ،ترس تنهایی، همسرت، بچه هات ، دوستات... ببین ۴ روز که میگذره طوری بی تو عادت میکنن انگار از اول نبودی، اما من بهت نیاز ندارم واقعا دوستت دارم بیشتر از خودت مادرت همسرت بچه هات...
اینجا حرفایی نمیشنوی که خسته ات کنه بهمت بریزه، اینجا خیانت نیست،دزدی نیست ظلم نیست، اینجا فقط منم و این همه دوست،، ملایکی که دور و برت میچرخن، منی که نازتو میکشم...
ماییم و یه تصمیم ، اوست و یه خواهش یه نگاه ...
خدا بازم خودت برامون تصمیم بگیر، بمن نسپار که .....
خوب که نگاه میکنی می بینی اونم بهت میگه نرو، تازه پاکت کردم، کجا میری از من عاشقتر؟ کی بیشتر از من دوستت داره ؟ کی، وقتی نداری وقتی گرفته ایی مقروضی بیماری تنهایی درمانده ایی بدون منت اغوشش برویت بازه؟
کفشاتو قایم کرده، وعده میده میگه اگه نری میبرمت جای بهتر، میارمت نزدیکتر، خودم سرویست میدم، خودم سرتو به سینه ام میزارم. تو فقط نرو ،فقط بگو میمونی، نگاه کن اون پایینو، همه دارن زندگیشونو میکنن، همه تو رو برای خودشون میخوان،حتی مادرا ،واسه پیری شون عصای دست میخوان ،ترس تنهایی، همسرت، بچه هات ، دوستات... ببین ۴ روز که میگذره طوری بی تو عادت میکنن انگار از اول نبودی، اما من بهت نیاز ندارم واقعا دوستت دارم بیشتر از خودت مادرت همسرت بچه هات...
اینجا حرفایی نمیشنوی که خسته ات کنه بهمت بریزه، اینجا خیانت نیست،دزدی نیست ظلم نیست، اینجا فقط منم و این همه دوست،، ملایکی که دور و برت میچرخن، منی که نازتو میکشم...
ماییم و یه تصمیم ، اوست و یه خواهش یه نگاه ...
خدا بازم خودت برامون تصمیم بگیر، بمن نسپار که .....
- ۹.۲k
- ۱۲ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط