پارت بلای جونم

#پارت_29🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 ›
┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈
💛💛💛💛💛
💛💛💛💛
💛💛💛
💛💛
💛


انگار این خانواده منتظر هر فرصتی برای هم بودن
خجول سر تکون دادم و لقمه ای با مربا توی دهنم گذاشتم که دوباره مادرش لب زد:
_ دیشب سر و صدات نمی اومد ...کاری هم کردید؟

دلم میخواست زمین دهن باز کنه منو با خودش ببلعه ...
مهام که نبود مادر و مادربزرگش حسابی راجب  ما کنجکاوی میکردن.

_ دیشب یکم اعصابش خورد بود، به چند تا قانع شد ...

نا امیدانه سرش رو پایین انداخت.
_ همش همین؟

اگر میگفتم همش همین بوده، ممکن بود برای مهام دردسر بشه.
_ عام ...خب نه! یه کار هایی هم کردیم که راستش روم نمیشه بگم!

انگار با این جمله دیگه واقعا بیخیال کنجکاوی شدن و سکوت اختیار کردن‌.
قبل از این که سوال بعدی رو بپرسن، زود از پشت میز بلند شدم که مادر مهام آشپزی رو بهم سپرد.

برای پختن غذایی که بتونه همه رو راضی کنه دو دل بودم که با جرقه ای توی ذهنم، شروع کردم به پختن زرشک پلو ...

***
_ خوش مزه شده؟

نگاه مهام روی صورتم چرخید.
_ تو درست کردی؟

💛
💛💛
💛💛💛
💛💛💛💛
💛💛💛💛💛
┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈
دیدگاه ها (۰)

#پارت_30🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 › ┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈💛💛...

#پارت_31🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 › ┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈💛💛...

#پارت_28🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 › ┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈💛💛...

#پارت_27🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 › ┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈💛💛...

دلم برای بچگیم تنگ شد

هان جیسونگ تو زندگی قبلیش دلش میخواسته که دوست داشته بشه🥹 ام...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط