دلم برای بچگیم تنگ شد
من بچگیم رو توی گل و اسباب بازی خاک هرچی از بچگی یادم میاد توی روستا بوده دوستام...میرفتیم بیرون هممون 5 یا 6 ساله بودیم میرفتیم بالای کوه میرفتیم باغ ها ساعت 8 شب میومدیم الان از اون بچه های پر انرژی که تنها خوشحالیشون این بود که با هم بریم بیرون هیچی... نمونده...دوستیمون....از هم پاشیده همه درحال قیافه گرفتن برای هم و پشت سر هم حرف زدن انگار فقط من و یکی از دوستام هنوز اون بچه هه که حداقل دوستاش رو داشت موندیم ولی انگار منم دارم تبدیل به همون آدمی میشم که ازش میترسم بی حوصله،بی اعصاب،همش سر درد،همش داخل گوشی،هیچ دوستی نداشته باشم
من میخوام همون بچه بمونم...ولی حداقل ذهنم خاطرات خوب رو نگه داشته و خاطرات بد رو انداخته دور خوشحالم که از اون بچگی زهرمار فقط خاطرات خوب رو یادمه😌👍🏻
من میخوام همون بچه بمونم...ولی حداقل ذهنم خاطرات خوب رو نگه داشته و خاطرات بد رو انداخته دور خوشحالم که از اون بچگی زهرمار فقط خاطرات خوب رو یادمه😌👍🏻
- ۲.۳k
- ۰۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط