part

part: ²⁶
عشق بی رنگ

پرش زمانی به شب ساعت ⁷

ا.ت ویو

تکالیفمو انجام دادم و گوشیمو گرفتم دستم که یکم باهاش سرگرم شم تا غذا اماده شه
داشتم توی تیک تاک میچرخیدم یهو سرشو گذاشت روی شونم.. لبخندی زدم گفتم

ا.ت: چیزی شده؟

ته: نه.. راستی.. امشب میخوایم بریم بار.. همونی که قبلا داخلش کار میکردی..
یه لباس سفارش دادم الاناس که برسه..

ا.ت: اها.. باشه بریم.. دلم واسه یونا تنگ شده..

ته: یونا؟ اون کیه دیگه؟

ا.ت: دوستم.. بهتره بگم: فرشته نجاتم..

ته: منظورت چیه؟

ا.ت: وقتی نزدیک بود بهم تجاوز بشه.. اون نجاتم داد..

ته: چیییی؟ تو نباید بهم میگفتی؟

ا.ت: نیازی نبود.. بریم شام بخوریم گشنمه..

ته: باشه.. زیرلب: بعدا به حساب اون مین عوضیم میرسم..

رفتن پایین شامشونو خوردن و اومدن اماده شن..

ا.ت: من میرم دوش بگیرم

ته: باشه برو..

تهیونگ ویو

وقتی مطمئن شدم رفته زنگ زدم کوک

کوک: بله؟ کاری داشتی؟

قضیه رو بهش گفتم که بشدت عصبی شد..

کوک: امشب جلوی چشمای ا.ت اونقدر کتک میخوره تا جلوی پاهای ا.ت زانو بزنه بگه غلط کردم...

ته: خوبه.. میبینمت
قط کردم و رفتم لباس پوشیدم
ا.ت اومد بیرون.. با بدنش تحریک شدم ولی جلوی خودمو گرفتم

ته: بیا لباستو بپوش من میرم بیرون کارت تموم شد بیرون در منتظرم..
اومدم بیرون.. هوففف

ا.ت ویو

لباس رو گذاشت رو تخت رفت چقد خوشگل بود.. رفتم موهامو خشک کردم و لباس رو پوشیدم یه میکاپ لایت کردم ادکلنمو زدم
کیفمو برداشتم اومدم بیرون
تا چشمش به من افتاد لبخند یه مستطیلی زد و گفت

ته: چقد خوشگل شدی.. البته خوشگل بودیاا
خوشگلتر شدی.. لباستم بهت میاد

ا.ت: ممنون عزیزم..

رفتیم تو ماشین و راه افتادیم.. رسیدیم..
اروم پیاده شدم دستمو گرف و گفت

ته: اونجا ازم زیاد دور نشو باشه؟

ا.ت: باشه..

رفتیم تو خواستم برم پیش یونا که دستمو فشار داد و گفت

ته: فعلا بیا بریم پیش پسرا.. یه ساعت دیگه میری پیشش..

ا.ت: باشه

رفتیم توی وی ای پی مخصوصی که رزرو کرده بودن تا وارد شدیم.. همه پسرا بلند شدن
جیمین گف

جیمین: ا.ت.. چقد خوشگل شدی

ا.ت: مرسی اوپا..

نشستم کنار تهیونگ همه پسرا یه دختر با خودشون اورده بودن.. جونگکوک یکم عصبی بود.. ازش پرسیدم

ا.ت: جونگکوک اوپا چیزی شده؟

کوک: نه.. خوبم.. تهیونگ یه بیا گیلاستو پر کنم..

تهیونگ گیلاسشو گرف سمت جونگکوک بقیه پسرا هم پر کردن و گیلاساشونو زدن بهم و همزمان گفتن:

اعضا: به سلامتی باندمون..
همشون یه نفس همشو سر کشیدن
جونگکوک هنوزم عصبی بود تهیونگم انگار یکم عصبی شده بود.. بهش گفتم:

ا.ت: میشه برم پیش یونا؟

ته: برو.. ولی مواظب باش..

سرمو تکون دادم اومدم بیرون.. داشتم میرفتم پیش یونا که یهو خوردم به یه نفر
سرشو برگردوند و دیدم.. سونگیمنه.. شت..
الان نه.. وایی.. تا منو دید با خوشحالی گفت:
دیدگاه ها (۱۲)

part: ¹³ا.ت: هانا رو کجا بردی؟ برگشت سمتم و گفتکوک: چطور؟ ا....

عررررررررررررررررررررررررر عضله هاشوووووومن غششششاصکی از بان...

خوب بچه ها برنامه قبل کنسله عاف نمیزنمبه زورررر مامانمو راضی...

خب بچه ها من قرارع واسه حدودا یه ماه عاف بزنم ولی بعد از امت...

تکپارتی اسمات از تهیونگ و جونگکوک و ا،ت ا،ت ویوسلام من ا،تم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط