اعضا به عنوان باباتون
اعضا به عنوان باباتون
بنگچان : خیلی خب ، اون بهترین پدر جهانه . هم حمایتگر ، هم باحال ، هم عاقل ، و مهم تر از همه خوشگل . دیکه چی از این دنیا میخواید ؟
البته بگم که مستر بنگ خیلی سختگیره ، هروقت میخواید برید بیرون باید ذوبار قوانین بیرون رفتن رو از حفظ بگید .
از وقتی بزرگتر شدین خجالت میکشه محکم بغلتون کنه
میخوای از مستر بنگ دختر ببری ؟ کور خوندی . شاید بعد از اینکه دویست بار از شما خاستگاری کرد مستر بنگ اجازه بده دستای همو بگیرین . ازدواج ؟ بمونه برای بار هزارم .
لینو : پدر ؟ بیشتر شبیه یه پیشی کوچولو عه .
اون شبایی که مادرتون از اتاق پزتش میکنه بیرون با پتو میاد تو اتاقتون بخوابه و اصرار داره فقط بخاطر اینکه نترسین اومده
اون عاشق اذیت کردن شماست . اگر از مدزسه اومدین خونه و دیدین عروسکاتون گم شدن/روی لباساتون سس کچان ریخته یا هر گند دیگه ای بدونین کار خودشه .
یمدت فکر میکرد شما دوست پسر دارین برای همین هرشب پیش مادرتون گریه میکرد و میگفت : امیدوارم هرکی از دخترم خوشش میاد بیوفته تو جوب و موشا پانکراسشو بخورن !
چانگبین : پدر ؟ بادیگارد شخصیته . لباس باز ؟ ممنوع . چت کردن ؟ ممنوع . بیرون موندن تا پنج عصر ؟ ممنوع . رد شدن از کنار پشه مذکر ؟ ممنوع . کاملا همچی ممنوع
اون هنوز قبول داره که خیلی زود دارین مدرسه میرین و بنظرش باید چند سال بعد میرفتین
شاید اون خیلی اجازه تفریح بهتون نده ، ولی وقت گذروندن با خودش همیشه در دسترسه ، بیشتر هم خوش میگذره .
وقتی چهارسالتون بود اجازه دادین چانگبین سالون رو باز کنه و موهای بلندتونو چتری بزنه ، اما تهس مجبور شدین کچل کنید انقدر که کارس بد بود
هیونجین : شما رسما بهترین دوستای همین ! باهم نقاشی میکشین ، اسپزی میکنید ، بازی میکنید و درس میخونین .
البته از وقتی که ابتدایی رو رد کردین درس دادن به شما براش خیلی سخت شد . از اونموقع شب های امتحان باهم گریه میکردین
اون معتقده که تا اخر عمرت نباید ازدواج کنی و متعلق به اونی ، خیلی تو این تصمیمش مصمم و جدیه
یروز ناگهانی وارد اتاقش شدین که دیدین داره گریه میکنه . وقتی بانگرانی پرسیدین چیشده گفت : داشتم برنامه ریزی میکردم اگه زودتر از من مردی سر قبرت چی بگم ، اما نمیدونم چرا گریم گرفت
اینارو دوست داشتم ، شماهم با لایک و کامنت بهشون علاقه بورزین~
#سناریو #وانشات #فیکشن #اسکیز #استری_کیدز
بنگچان : خیلی خب ، اون بهترین پدر جهانه . هم حمایتگر ، هم باحال ، هم عاقل ، و مهم تر از همه خوشگل . دیکه چی از این دنیا میخواید ؟
البته بگم که مستر بنگ خیلی سختگیره ، هروقت میخواید برید بیرون باید ذوبار قوانین بیرون رفتن رو از حفظ بگید .
از وقتی بزرگتر شدین خجالت میکشه محکم بغلتون کنه
میخوای از مستر بنگ دختر ببری ؟ کور خوندی . شاید بعد از اینکه دویست بار از شما خاستگاری کرد مستر بنگ اجازه بده دستای همو بگیرین . ازدواج ؟ بمونه برای بار هزارم .
لینو : پدر ؟ بیشتر شبیه یه پیشی کوچولو عه .
اون شبایی که مادرتون از اتاق پزتش میکنه بیرون با پتو میاد تو اتاقتون بخوابه و اصرار داره فقط بخاطر اینکه نترسین اومده
اون عاشق اذیت کردن شماست . اگر از مدزسه اومدین خونه و دیدین عروسکاتون گم شدن/روی لباساتون سس کچان ریخته یا هر گند دیگه ای بدونین کار خودشه .
یمدت فکر میکرد شما دوست پسر دارین برای همین هرشب پیش مادرتون گریه میکرد و میگفت : امیدوارم هرکی از دخترم خوشش میاد بیوفته تو جوب و موشا پانکراسشو بخورن !
چانگبین : پدر ؟ بادیگارد شخصیته . لباس باز ؟ ممنوع . چت کردن ؟ ممنوع . بیرون موندن تا پنج عصر ؟ ممنوع . رد شدن از کنار پشه مذکر ؟ ممنوع . کاملا همچی ممنوع
اون هنوز قبول داره که خیلی زود دارین مدرسه میرین و بنظرش باید چند سال بعد میرفتین
شاید اون خیلی اجازه تفریح بهتون نده ، ولی وقت گذروندن با خودش همیشه در دسترسه ، بیشتر هم خوش میگذره .
وقتی چهارسالتون بود اجازه دادین چانگبین سالون رو باز کنه و موهای بلندتونو چتری بزنه ، اما تهس مجبور شدین کچل کنید انقدر که کارس بد بود
هیونجین : شما رسما بهترین دوستای همین ! باهم نقاشی میکشین ، اسپزی میکنید ، بازی میکنید و درس میخونین .
البته از وقتی که ابتدایی رو رد کردین درس دادن به شما براش خیلی سخت شد . از اونموقع شب های امتحان باهم گریه میکردین
اون معتقده که تا اخر عمرت نباید ازدواج کنی و متعلق به اونی ، خیلی تو این تصمیمش مصمم و جدیه
یروز ناگهانی وارد اتاقش شدین که دیدین داره گریه میکنه . وقتی بانگرانی پرسیدین چیشده گفت : داشتم برنامه ریزی میکردم اگه زودتر از من مردی سر قبرت چی بگم ، اما نمیدونم چرا گریم گرفت
اینارو دوست داشتم ، شماهم با لایک و کامنت بهشون علاقه بورزین~
#سناریو #وانشات #فیکشن #اسکیز #استری_کیدز
- ۳.۱k
- ۱۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط