پارت

#پارت_۴
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!

جلوی دهنم و گرفتم تا صدای هق هقم بلند نشه
اشکام بی اختیار جاری شد
یهو دیدم ارسلان داره میاد

ارسلان : دیانا دیانا چیشد

دیانا : پس بگو چرا هروز انقد دوس داری بیای کافه همش به خاطر اون عفریتس

ارسلان : دیانا به خدا من با اون کاری ندارم

دیانا : اِ کاری نداری پس چرا بار اول که انقدر پا پیچت شد ننداختیش بیرون ها؟

ارسلان : دیانا آروم باش اصن میخوای همین الان برم اخراجش کنم

دیانا : بله که این کار رو میکنی په نه میزاری باشه

ارسلان با دستاش اشکامو پاک کر

ارسلان : ببخشید

رفتم تو ماشین نشستم خیلی عصبانی بودم
از تو شیشه دیدم ارسلان عصبانی رفت تو کافه
نمیدونم چی به دختره گفت ولی یهو دیدم محکم کوبوند رو میز و دختره با گریه از کافه اومد بیرون
دیدم ارسلان اومد طرف ماشین و سوار شد و یه موزیک آروم و رمانتیک گذاشت
بعد دیدم نرفت طرف خونه

دیانا : کجا میری
ارسلان: بام میخوام امروز کلا بیرون باشیم

هیچی نگفتم و ارسلان رفت سمت بام
دیدگاه ها (۰)

#پارت_۵ #ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!ارسلان: وقتی رسیدیم بام د...

#پارت_۶ #ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!💫ارسلان : کجاییدیانا : ار...

#پارت_۳#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!رفتم سوار ماشین شدم و ارسل...

#پارت_۲#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!دیانا: آقا نون و بیار من گ...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟑عشق مافیاویو جونگ کوک از خونه اومدم بیرون رفتم به کافه...

پسر کوچولوی من پارت ۴که یهو در صدا خورد...ویو ته : سریع پاشد...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟔(یک روانی) چند ساعت گذشت و جیمینو بردن بازداشتگاه و از...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط