پارت
۲۸پارت
تهیونگ :برو تو اتاقت استراحت کن شب بخیر
لین : یهو چیشد؟
تهیونگ : هیچی برو بخواب
لین : خیلی خب باشه شب بخیر
لین رفت توی اتاقش و روی تخت دراز کشید از ذوق زیاد همش به فکر تهیونگ بود و باورش نمی شد که عاشقش شده
انقدر فکر کرد که ساعت ۳ شب شد چشماش سنگین شد و یهو خوابش برد
(صبح ساعت ۸)
لین بلند شد و یه خمیازه کشید از اتاقش زد بیرون یهو چشماش گرد شد و دید که تهیونگ همه ی خدمتکارا رو جمع کرده و داره یچیزایی رو بهشون میگه
(جدی با اخم و پر جذبه)
تهیونگ: از الان به بعد خانم پارک لین یه خدمتکار نیست و یجورایی بانوی این خونه حساب میشه و شما باید به حرف های اون گوش بدید و بهش احترام بزارید وسایل هاشم جابجا کنید به اتاق بالا
لین که از تعجب دهنش وا مونده بود سرش رو چرخوند به طرفه تهیونگ و با هم چشم تو چشم شدن یخورده ابروش رو کج کرد به نشانه تعجب تهیونگ اروم اروم اومد جلو و نزدیک لین شد دستش رو گذاشت روی موهای لین و ارم نوازش میکرد
تهیونگ : خوب خوابیدی؟
لین : عه... چیزه اره خوب بود
تهیونگ : خوبه ، من میرم سر کار ظهر شاید نیام به هاردی میگم بیاد دنبالت خداحافظ
لین: عا باشه موفق باشیی باییی
تهیونگ رفت
خدمتکارا با غیض نگاهه لین میکردن و با هم پچ پچ میکردن
لین حس بدی داشت بینشون ولی تحمل میکرد همه ی وسایل هاش به اتاق بالا انتقال دادن لین داخل اتاق شد
از خوشحالی یکم لبش باز شد و آروم خندید چشماشو بست و دستش رو باز کرد و چرخید که یهو پاش خورد به تخت و افتاد روی تخت زیاد دردش نیومد به آرومی روی تخت نشست موبایلش رو برداشت و رفت توی یوتیوب میخواست یخورده توش بگرده و بعد گوشی رو بزاره کنار تا به خودش اومد دید که ۳ ساعته که توی یوتیوبه یهو بلند شد
لین : واییی لنگ ظهر شد
لین رفت لباسش رو عوض کرد که یهو یکی در زد
یکی : تق تق تق ...
لین : بیا داخل
خدمتکار : ناهار امادس نمیخورین؟
لین : بزارش توی یه ظرفی با خودم میبرم برای تهیونگ هم بریز
خدمتکار : باشه
رفت بیرون
چند دقیقه بعد که لین داشت میکاپ میکرد یکی در زد
لین : بیا داخل
هاردی : ببخشید که مزاحم شدم خانم اگر حاضر شدین بریم
لین : آها اومدم
لین اومد بیرون و از پله ها پایین رفت ، سوار ماشین شد و از خدمتکار ظرف غذا رو گرفت و راه افتاد
رسیدن لین پیاده شد روبروش یه برج بزرگ بود
لین گفت
لین : واوو اینجا محل کار تهیونگه؟
هاردی: بله
لین در رو بست و راه افتادن به سمت دره ورودی
تهیونگ :برو تو اتاقت استراحت کن شب بخیر
لین : یهو چیشد؟
تهیونگ : هیچی برو بخواب
لین : خیلی خب باشه شب بخیر
لین رفت توی اتاقش و روی تخت دراز کشید از ذوق زیاد همش به فکر تهیونگ بود و باورش نمی شد که عاشقش شده
انقدر فکر کرد که ساعت ۳ شب شد چشماش سنگین شد و یهو خوابش برد
(صبح ساعت ۸)
لین بلند شد و یه خمیازه کشید از اتاقش زد بیرون یهو چشماش گرد شد و دید که تهیونگ همه ی خدمتکارا رو جمع کرده و داره یچیزایی رو بهشون میگه
(جدی با اخم و پر جذبه)
تهیونگ: از الان به بعد خانم پارک لین یه خدمتکار نیست و یجورایی بانوی این خونه حساب میشه و شما باید به حرف های اون گوش بدید و بهش احترام بزارید وسایل هاشم جابجا کنید به اتاق بالا
لین که از تعجب دهنش وا مونده بود سرش رو چرخوند به طرفه تهیونگ و با هم چشم تو چشم شدن یخورده ابروش رو کج کرد به نشانه تعجب تهیونگ اروم اروم اومد جلو و نزدیک لین شد دستش رو گذاشت روی موهای لین و ارم نوازش میکرد
تهیونگ : خوب خوابیدی؟
لین : عه... چیزه اره خوب بود
تهیونگ : خوبه ، من میرم سر کار ظهر شاید نیام به هاردی میگم بیاد دنبالت خداحافظ
لین: عا باشه موفق باشیی باییی
تهیونگ رفت
خدمتکارا با غیض نگاهه لین میکردن و با هم پچ پچ میکردن
لین حس بدی داشت بینشون ولی تحمل میکرد همه ی وسایل هاش به اتاق بالا انتقال دادن لین داخل اتاق شد
از خوشحالی یکم لبش باز شد و آروم خندید چشماشو بست و دستش رو باز کرد و چرخید که یهو پاش خورد به تخت و افتاد روی تخت زیاد دردش نیومد به آرومی روی تخت نشست موبایلش رو برداشت و رفت توی یوتیوب میخواست یخورده توش بگرده و بعد گوشی رو بزاره کنار تا به خودش اومد دید که ۳ ساعته که توی یوتیوبه یهو بلند شد
لین : واییی لنگ ظهر شد
لین رفت لباسش رو عوض کرد که یهو یکی در زد
یکی : تق تق تق ...
لین : بیا داخل
خدمتکار : ناهار امادس نمیخورین؟
لین : بزارش توی یه ظرفی با خودم میبرم برای تهیونگ هم بریز
خدمتکار : باشه
رفت بیرون
چند دقیقه بعد که لین داشت میکاپ میکرد یکی در زد
لین : بیا داخل
هاردی : ببخشید که مزاحم شدم خانم اگر حاضر شدین بریم
لین : آها اومدم
لین اومد بیرون و از پله ها پایین رفت ، سوار ماشین شد و از خدمتکار ظرف غذا رو گرفت و راه افتاد
رسیدن لین پیاده شد روبروش یه برج بزرگ بود
لین گفت
لین : واوو اینجا محل کار تهیونگه؟
هاردی: بله
لین در رو بست و راه افتادن به سمت دره ورودی
- ۹۷۹
- ۳۰ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط