یک شهر می سوخت تا این طاعون راضی شود

یک شهر می سوخت تا این طاعون راضی شود .
شهر که مُرد برگشتم اما این نیاز, خاموش نشد
شهر دیگری را یافتم در درونم که پاداشاهانه آرزوهایم در قصری سر بریده میشدند . سر را انداختم و رفتم . دیگر جایی نماند تا بمانم .
تبعید شدم به نگاه و سکوت...
دیدگاه ها (۱۸)

شـاید ایـن دنیـاجهنـم سیـاره ی دیگـری باشـد.#آلدوس_هاکسلی

روزهای پاییزسیگارهای بدون فیلترندهرچه میسوزندبلندتر میشوندپی...

ﭼﻪ ﺍﻳﺪﻩ ﺑﺪﻱ ﺑﻮﺩﻩ، ﺩﺍﻳﺮﻩ ﺍﻱ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺳﺎﻋﺖ! ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﮑﻨﻲ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻓﺮﺻ...

‏به تنها کسی که نمیگیم داداش، داداشِ واقعی خودمونه...چی داره...

{سناریوی شماره ۸} || پارت سی و دوم ||نام سناریو: 《 قلبی از س...

از کوفه بیرون رفتند و حضرت فرمودند چشمت را روی هم بگذار آن م...

yek tarafe part : 9

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط