هوا هنوز بوی رطوبت و اضطراب میداد تهیونگ دستم را محکم گ

هوا هنوز بوی رطوبت و اضطراب می‌داد. تهیونگ دستم را محکم گرفته بود، اما این فشار، تسکین‌دهنده نبود؛ بیشتر شبیه بستن یک زخم بود که هنوز به خوبی پانسمان نشده است.
“من تو رو می‌خوام.” تکرار این کلمات توسط او، در سکوت غریبی فرو رفت.
فرد بازگشته، که حالا مشخص بود نامش
جیهون” است، آرام پشت سر ما ایستاده بود. او دیگر تهدیدی به نظر نمی‌رسید، بلکه بیشتر شبیه یک خاطره‌ی ناخوشایند و دست‌نخورده بود که حالا باید از اتاق بیرون می‌رفت.
“جیهون، لطفاً برو.” این بار صدای من نبود که او را هدایت می‌کرد، بلکه نگاه سرد و قاطع تهیونگ بود که او را مجبور به عقب‌نشینی کرد. جیهون سرش را به نشانه تسلیم تکان داد و بدون هیچ حرف
دیگری، از در بیرون رفت.
صدای بسته شدن در، انگار آخرین لولای امید او بود. سکوت سنگینی حاکم شد.
تهیونگ نفس عمیقی کشید و بالاخره من را رها کرد. او به سمت مبلی که قبلاً کنارش نشسته بود برگشت و روی زمین نشست، همان‌طور که کمی قبل‌تر از شوک روی زمین افتاده بود. این بار حالت او شبیه ضعف نبود، بلکه شبیه یک سقوط بود.
متأسفم… من نتونستم این‌طور تمومش کنم.” او آه کشید. “تو حق داشتی. اون کلیدی که صبح شنیدی… اون کلید خونه قدیمی منه که توی کمد جا مونده بود. وقتی اومد، من فکر کردم داره پیداش می‌کنه.”
“کلید؟” پرسیدم. “منظورت چیه؟”
تهیونگ سرش را بلند کرد. چشمانش پر از چیزی بود که قبلاً ندیده بودم: حسرت عمیق.

“کلید اونجا نبود که ما رو بترسونه. کلید
خونه قدیمی رو اون داشت، چون وقتی رفت، تمام وسایل اضافی رو اون از خونه قدیمی برداشته بود. حالا که برگشته، یعنی داره می‌گرده دنبال چیزی که فکر می‌کنه از من جا مونده. و من می‌ترسم اون چیزی که دنبالشه… در واقع، من نباشم که بهش اهمیت می‌ده.”

او لحظه‌ای مکث کرد، و بعد آهسته زمزمه کرد: “تو… تو مطمئنی که از اول منو نخواستی چون من همون آدمی بودم که بهش گفتم برو
دیدگاه ها (۰)

وقتی تهیونگ آن راز کوچکِ دستبند و صندوقچه را فاش کرد، نگاهش ...

شش ماه از آن شبِ عمیق گذشته بود. آن اعتراف، آن بوسه‌ی پیمان،...

صدای کلید توی قفل، مثل صدای آژیر خطر بود. همه ساکت شدند و خش...

🪐 آرامی در سئول بود. دختر با صدای خنده و گفت‌وگوی چند نفر از...

شب بود. سکوت خانه، سنگین‌تر از آن بود که یک سقف بتواند تحمل ...

(وقتی با پسر عموت گرم میگیری..)«p1»تهیونگ تو مهمونی ایستاده ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط