هت وارث

هـ؋ـت وارث🍷
Part14
سطح خودت رو بدونی و با هم سطح های خودت بگردی .!
بعد از حدود ۱۰ دقیقه از سر میز بلند شدم .اشتهام نسبت به غذا از بین رفته بود .همراه کوک قرار شد بریم مدرسه تا با مدیر حرف بزنن .
حس عجیبی داشتم نصبت به اینکه مدرسه ام رو عوض کرده بودم و اونم یهویی ؛رفیقام هیچ خبری از اینکه چرا مدرسه ام رو عوض کردم و یا به سرپرستی گرفته شدم نداشتن .یهو صدای کوک بلند شد با نگاه پر از سوال بهم خیره شده بود ...:
جونگکوک:ا/ت ..ا/ت ..
جوری تو فکر و خیال فرو رفته بودم که حتی متوجه این نشدم که داشت صدام میکرد ،سرم رو بالا آوردم و با نگاهی پوکر گفت:
ا/ت: ها؟
از قیافه خنگم خنده اش گرفت و گفت:
جونگکوک:سوار شو !!!
سرم رو دوبار به عنوان باشه تکون دادم سوار شدم .تو راه نگاهم رو حتی برای یه ثانیه ام شده از پنجره ی ماشین برنداشتم .دلم دلهره ی خاصی داشت ،حس کاملا عجیبی بود که تا حالا تجربه نکرده بودم ..به مدرسه که رسیدیم نگاهی بهم انداخت .با لبخندی پر از محبت گفت:
جونگکوک:ا/ت نگران نباش تو از پسش برمیای !
درسته ...اون منو درک میکرد و بیشتر از همه باهام مهربون بود .پس شاید داره راست میگه ؛من ازش پسش برمیام ،آره من از پسش برمیام .
از ماشین پیاده شدیم و سمت مدرسه رفتیم .داداش کوک تموم راه رو بهم دلگرمی میداد و اون حتی گفت که بعد مدرسه ام خودش میاد دنبالم .حس خوبی داشتم از اینکه توی اون جمع شلوغ حداقل یکی هست که بیشتر از همه حواسش بهم باشه ...از این خوشحال بودم که با این مرد آشنا شدم .
تا در کلاس با من اومد ،روبه من کرد و با آرامش گفت:
جونگکوک:اعتماد به نفست رو از دست نده !تو از پسش برمیای !
لبخند زدم و سرم رو تکون دادم .در رو برام باز کرد و وارد کلاس شدم ،کنار معلم ایستادم ؛سرم رو سمت در که هنوز بسته نشده بود برگردونم هنوزم اونجا بود با یه لبخند رضایت بخش بهم نگاه میکرد .دستش رو به عنوان تو میتونی برام بالا آورد .به سمت کلاس برگشتم و با لبخندی از جنس لبخند جئون گفتم:
ا/ت:سلام به همگی .من کیم ا/ت هستم ،از آشناییتون خوشبختم .
دوباره ...
ادامه دارد
دیدگاه ها (۲)

هـ؋ـت وارث🍷Part15دوباره سمت در برگشتم .نگاه پر از محبتش عمق ...

هـ؋ـت وارث🍷Part16نگاهم همش به ا/ت بود که تو شوک بود .قبل این...

هـ؋ـت وارث🍷Part13نگاهم رو به چشماش دوختم .با ذوق و صدای پر ا...

هـ؋ـت وارث🍷Part12که با چشم های سرد و بی روح کیم چشم تو چشم م...

⁶⁴ا/ت با احساس سنگینی پلک‌هایم به آرامی باز کردم و از خواب ب...

سوار ماشین شدیم رسیدیم که جونگکوک گفت جونگکوک: از کنارم جم ن...

●بال های سیاه و سفید○پارت 15

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط