عشق 💕اجبار part3

علامت ها: ته▪ .نامجون# .جین¡. جونگ کوک¿.جیمین¤.یونگی_.مامان دینا$.
ا.ت₩.انیا/

شخصیت های سیاه لشگر*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
+ولی مامان من..........باشه هر چی شما بگی
ذهن دینا《ولی اینجوری دوری از یونگی سخت میشه وای مهمونی های که باید بودش کنارم رو تحمل کنم》

باین فکرا تا صبح خابم نمیبرد صبح ساعت ۶بلند حموم رفتم روتین پستیم رو انجام دادم لباس هام رو پوشیدم و آرایش کردن و به دانشگاه رفتم

از زبون راوی داستان:دینا و یونگی هم زمان رسیدن ولی یونگی سری تر وارد سالن شد و با اکیپش منتظر دینا موند و وقتی دینا وارد سالن شد صدای اون رو به خود جلب کرد

▪کیم دینا
+بله
برگشتم که با یونگی و چندتا پسر دیگه از اراذل دانشگاه روبه روشدم(ارذل توی دختره بی لیاقت)گفتم
+کاری داشتید
▪ما نه یونگی
نگاهم رو به یونگی دادم
_مادمازل کیم شنیدم مامانت قراره با پدرم قرار داد ببنده
بعد گفتن این حرف به اون پسرام اشاره کرد برن
+بله درست جناب مین
_پس بهتر نیست من و تو هم باهم دوست شیم (چیه چه انتظاری داری😑)
+عالی میشه🙂
تا این رو گفتم لبخند زد ولی با حرف بعدی محو شد
+ولی من نمیخوام
میشد عصبانیت رو توچشماش دید
رفتم تو کلاس و بهش اهمیت ندادم استاد اومد د کلاس که تموم شد رفتم تو حیاط آقا با دوستاش نشسته میخنده ناگهان چشمش به من افتاد سری خودم رو جمع کردم و رفتم پیش دوستام

از زبون یونگی:با پسرا میخندیدیم که تهیونگ گفت
▪یونگی دینا
بر گشتم دیدم دینا زل زده به من تا من رو دید سری رفت
▪معلومه بد جور تو کفته
_برکس فکنم هرفم روش اثر داشت دیگه سمتم هم نمیاد
¡چی مگه بهش چی گفتی
_یکی بیخیال
ا
از زبون دینا :رفتم پیش دوستام و تمام ماجرارو براشون تعریف کردم
دوستام گفتن دیگه نا بودم راست میگفتن به فنا رفتم

فلش بک به بعد دانشگاه تو خونه ساعت چهار و نیم اونجا باشیم
الان ساعت تازه ۱۲ است
پس یه چورت زدم
بیدار شدم ساعت
(۱۵:۲)بیدار شدم و رفتن.........‌‌‌‌‌‌....


اسلاید دوم لباس دینا برای دانشگاه
اسلاید سوم کفش دینا
دیدگاه ها (۰)

سه پارتی

سفر در زمان با بی تی اس

کدوم چند پارتی

ببخشید نگفتم پست پاین اسلاید دوم دینااسلاید سوم ماشین دینا ا...

نام فیک:عشق مخفیPart: 23ویو ات*توی فکر بودم اصلا نمیفهمیدم ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط