جان تمام نازهای نکشیدهام

جانِ تمام نازهای نکشیده‌ام،
به لب می‌رسد و
دل می‌گیرد،
در گیر و دارِ بغض‌های پسرانه ام که
حالا با جای خالیِ کسی روی هم ریخته که
سایه‌اش را بالای سرم،
همیشه به رخِ آرزوهای محالم می‌کشید..

تو نیستی،
بی‌آنکه حواست باشد
این آغوش‌ها اعتبارِ کافی
برای سانسورِ بغض‌های خفه شدۀ گلویم را ندارند.. که
نعشِ خستگی‌هایم
جز بازوان تو، با هیچ‌کس
حرفِ مشترک نداشت..// نخواهد داشت

نه تو از یاد می‌روی
نه این جای خالی‌ات،
که زوق زوق می‌کند در
زیرِ پوست بی‌کسی هایم.. و
نه هیچ چیز
دیگر نمی‌تواند
نبودِ تو را به من ثابت کند.. حتی
حسرت کشیدن‌های اطلسی‌های کنارِ پنجره
که
در آرزوی عوض شدنِ خاکِ گلدان
چشم به راه تو.... خشک شدند..

گاهی به خواب‌هایم سری بزن..
باور کن
این بغض‌ها
که از سوءتفاهم‌های نبودنِ تو
در دلم رزرو شده اند..،
به جای خاک خوردنِ از سر نشکستن،
آغوشی را می‌خواهند.. که
سلام روزهای خوب را
همیشه به من می‌رساند..
دیدگاه ها (۵)

مندوباره به دیوار رسیدم.. تا با بن‌بست‌های تا به تایی که عهد...

خدای زیبایمیک صبح زیبای دیگرراباترنم دلنشین پرندگانت آغازنمو...

ساحل‌های مرجانی رابه تماشا نشسته‌ای کهصخره‌هایی زیبا و سخت د...

من فکر میکنمکه قبل از مرگکدام کفش را برای اخرین بار به پا خو...

خاطراتِ تو ،نه ارو است که بسوزاندو نه زلزله ای سهمگین ، که و...

می فهمی زندگی چقدر شبیه همان لحظه های آرامیست که روی یک خط ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط