حدود سال پیش که بچه بودم و تابستونا ما را میفرستاد

حدود 20_30 سال پیش که بچه بودم و تابستونا ما را می‌فرستادن روستا خونه پدربزرگ و مادربزرگ،
روستای پدری ما کلا 10 تا خونه بیشتر نداشت ولی اونقدر دار و درخت و نخلستان داشت که حس
می کردیم روستا توی درخت مدفون شده، دوطرف روستا دوتا نهر بود که آب از رود کارون می‌برد سمت زمین های کشاورزی و نخلستان های آخر روستا، توی فصل برداشت خرما اونقدر محصول زیاد بود که مجبور میشدن کارگر بگیرن و در آخر محصول را چند قسمت میکردن یه قسمت برای مصرف خودشون، یه مقدار زیادی برای سوغات میفرستادن خونه دوست و آشنا، مقداری برای فروش و در آخر سر اینقدر که محصول زیاد بود خرماهای کم کیفیت را میزاشتن برای مصرف دام ها
ما که به اصطلاح بچه شهری بودیم اجازه نداشتیم تنهای بریم نخلستون چون مطمئنا توی اون انبوه نخل ها گم
می شدیم، ما به زبان بچگی به اون نخلستون جنگل می گفتیم و خیال میکردیم حتما شیر و خرس هم داره
یادمه وقتی می رفتیم خارج روستا قدم می زدیم همینجوری که راه می رفتیم کپک و پرنده های وحشی(حلال گوشت) کنار ما رژه میرفتن
یعنی برای شکار کپک لازم نبود به خودت زحمت بدی فقط کافیه خم بشی و از زمین پرنده برداری
ولی شاید باورتون نشه الان از اون همه سرسبزی و نعمت جز یک بیابون هیچی نمونده
بعضی وقتا که به اون روستا میرم خیال میکنم هرچی قبلا دیدم خواب و خیال بوده
این بلای بود که مسؤلین با فرستادن آب به استان های دیگه
سر خوزستان آباد آوردن
دیدگاه ها (۰)

انگاری نزدیک. محرم که میشه باتری خالی میکنیماین روزای آخري ح...

کاش می تونستم صحبت های این پیرمرد روستای را کلمه کلمه براتون...

عاشقانه های یک جنوبی 😅

#Gentlemans_husband#Season_two#part_224همینکه حرفش تموم شد ل...

جرعه ای خاطره.:تابستان سال ۱۳۵۱ شایدم ۵۲ مثل همین تابستون اخ...

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۱۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط